امشب شب بي کسيه يکي به دادم برسه ~ تنهاترين مرد زمين امشب به آخر ميرسه ~ امشب شب تنهاييه سر رو زانو ميزارم ~ آخه تو اينجا نيستي و غزل غزل گريه دارم
روحش پاك
ميدوني فاصله بين انگشتان واسه چيه؟ واسه اينکه يک نفر ديگه با انگشتانش اين جاي خالي را پر کنه ...~
پس دنبال دستي بگرد که بتونه تا ابد دستت و بگيره ... ~
چه خاليم وقتي در كنارم نيستي....چه بيقرارم وقتي كه ندارمت....چه بيتابي ميكنم وقتي كه وعده ديدارت، دور است...ميگذرد؛ لحظه به لحظه، نفس به نفس شمارش ميكنم؛ طاقت فرسا....سرد ميشوم... من با شمارهها گم ميشويم... ~
~ فاصله بين دو باران را سكوت ناودان پر ميكند ....!~
وقتي چشمانت باراني است ... ديگر چه فرقي ميکند ....؟ زير باران باشي يا در کويري بي محبت که از بي مهري باران خشک است و از آن آفتاب تموز صورتت پوست مي اندازد و تمام تنت را ميسوزاند .... ديگر چه فرقي ميکند ...؟آبان باشد يا آذر ...دي باشد يا بهمن ... يا که ماه من اسفند ... !!! پاهايت پر از آبله شود وقتي از فرط خستگي راه تمام زندگي را سرابي بيش نميبيني و با پاهاي خسته تمام بيابان زندگي را پيموده اي ....! ديگر چه فرقي ميکند من باشم .. يا نباشم ...؟ ديگر چه فرقي ميکند .... من باشم يا تو که تمام پهناي صورتش از اشک نمناک است .... ~شايد تو هم ديگرخود مني و يا من توام ... ؟؟؟
با توام اي همه خوبي ...
توي دستاي نجيبت بگو چي داري , توي قلب مهربونت بگو چي داري ؟ واسه خواب خستگي هات ... بزار ساده بميرم ... خوب من , منو صدا کن ... اگه از تو دورم ..! بذار توي دستاي تو عاشقونه بميرم ...! ~
سلام
به كسي كه جلوش بايد سر زير رو برد
من ري را هستم
ازت خواهش مي كنم به وبلاگ منم سر بزني
تا مثل من عاشق مشكي بشي
همه خوبي ها فقطدر يك چيز اونم مشكي
دل من صبوري کن ... صبوري ... !
اون که رفت لياقتش رفتن بود و اون که موند سهمش موندن ...! دل من صبوري کن ...!
تو که رفتي قصه تمام شد ... !؟ به گمانم اشتباه تو همين بود ... قصه اي را شروع کرده اي که اتمامش نداشتن دل من است ...! دلي که روزي دوستت ميداشت ... روزي که تمام داراي اش تو بودي ... ! رفتي چون رفتن همه داراي تو بود ، آنکه ماند ... مانده ... و در گوشه اي از دلم جاي گزيده که دست تو هم بدان نخواهد رسيد ... دلم را ميگويم ... که تصور ميکردي با رفتنت خواهم مرد ... ولي هرگز نمردم ... زنده ام ... ولي با دلي زخم خورده از تو ... ~