تويي تو همراز مثل نفسهام ... پايان خطي اون خط آخر تو مرز فردام .. تويي يه سنت يه يادگاري ... هميشه هستي عزيز دنيام , عزيز دنيام , تو تازه ترين .. از حس بلور , معصوميت شعر فروغ , محجوب ... تو يه نعمتي .. تو دنيا مثل رفيق خوب .. تنت زري کعبه پر عشق من زائر پر اشتياق تو ...! من عابدم پاک و اهورايي با محراب من خاک اتاق تو محراب من خاک اتاق تو .... منم قلندر ... هميشه سوفي ... صداي تو تنها رگامه ..تو مثل بارون ..بزرگ اسمت .. اسم تو پيام سلام .. تنت زري کعبه پر عشق من زائر پر اشتياق تو ... من عابدم پاک و اهورايي با محراب من خاک اتاق تو ... محراب من خاک اتاق تو ..
گل گلدون من .شکسته در باد .. تو بيا تا دلم نکرده فرياد .. گل شبوّ ديگه شب بو نميده ... کي گل شب بو رو از شاخه چيده .. گوشه آسمون . پُر رنگين کمون .. من مثل تاريکي ..تو مثل مهتاب .. اگه باد از سرِ زلف تو نگذره .. من ميرم گم ميشم تو جنگل خواب .. گل گلدون من ..ماه ايوون من .. از تو تنها شدم .. چو ماهي از آب .. گل هر آرزو .. رفته از رنگ و بو .. من شدم رودخونه .دلم يه مُرداب .. آسمون آبي ميشه ..اما گل خورشيد رو شاخه هاي بيد ..دلش ميگيره .. درّه مهتابي ميشه اما گل مهتاب .. از برکه هاي آب ..بالا نميره .. تو که دست تکون مي دي .. به ستاره جون ميدي .. ميشکفه گل از گل باغ .. وقتي چشمات هم مياد .. دو ستاره کم مياد .. ميسوزه شقايق داغ ..
دوربودي دور~ و آن قدر شگرفکه ترانه هاي سپاس درختانبه گوش الههء جنگل ...برايت افسانه اي از قصه هاي قديمي مادربزرگ نوشتمخواندم که مي داني اش سپردمش به نسيم ...شاخه اي بيدمشک در گلدانت نشاندم
خوشه هاي ياقوتي انگور هاي تازه انتظارنگاهت پر از عطر ياس بود... و سيبهاي تازه به شکوفه نشسته دلصدايت رسا بود و نرمو سبزوقتي مي گفتي" دوستت دارم".. ماه آمدبوسيدمش نشاني ات که دادمسپيده دميده بود...~
هنوز هم عطر تو را داردبوسه هايم حک شده بر نرمي مخمل سياهتبم فرو مي نشيند
از خنکاي آبي نگيندلم مي لرزد
از لغزش سپيدي زنجير بر سينه ام
با صليبي در دستمست مي شوم از بوي غريب تومي ميرم از تو .... ميميرم بي تو ...
~ يادت هست؟
نيم شب بودنيمهء ارديبهشتبر پنجره،
باران نوشت!سطرهاي کشيدهء مورببا حروف مکرر نام تو~~~~~~~~ ~~~~~~~~ ~~~~~~~~ ~~~~~~~~ شايد که مي آيي . . . و تو آمدي ... ~
آمدي تا که بماني ... تا که بمانم ... ~
همه چيز اين زندگي مرا به ياد تو مي اندازد ...وقتي راه مي روم ... وقتي نگاه مي کنم ... وقتي حرف مي زنم ... وقتي ...هميشه و هميشه به تو فکر مي کنمچرا چشمانت از جلوي ديدگانم کنار نمي روند؟چرا نگاهت حتي لحظه اي مرا به خود وانمي گذارد ؟~
~ تمام روز پشت پنجره ايستاده بودمبه اميد آمدنت ... ~تمام روز گوش سپرده بودم ~به اميد شنيدن صدايت...~تمام روز نگاهم را به در دوخته بودم به اميد ورودت ...درست مثل همان روزها که بي خبر مي آمدي ...يادت مي آيد که با ديدنت چگونه زبانم بند مي آمد؟ من معناي انتظار را به تمامي مي دانممن معناي دلتنگي را به وسعت مي فهممبه وضوح مي دانمکه تو هم منتظري ... تو هم دلتنگي...تو هم خسته اي ... از همه چيز...نبايد چنين تصور کني که من فقط دلتنگي هاي خود را ميبينم...من خستگي ها، دلتنگي ها، کسالتهاي تو، همه و همه را مي فهمم و فقط خدا مي داند که همين دردم را دو چندان مي کند... ~
برايت شاد زيستني شاد آرزومندم ;)
on safar kardeh ke sad ghafeleh omr hamrahe ost ... kar koja hast khodaya besalamat darash