• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : چرا رفتي ...چرا ....باورم نميشه
  • نظرات : 103 خصوصي ، 131 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    kari az dastam bar miyad begu golam

    SALAM FOOROOGHEH GOLAM KHUBI ? AZIZAM VAGHEAN MOTEASEFAM TASLIYAT MIGAM BEHBAKHSHID DIR UMADAM AKHEH BA KOMPUTEREH KHODAM DAR PARSIBLOG NEMISHEH AMAD ALANAM BA LABTABEH BALABTABE BABAM M HASTAM

    سلام فروغ عزيز

    من اتفاقي با وبلاگت آشنا شدم

    نمي دونم هنوز هم نمي دونم بايد چي بگم خيلي سخته ميدونم خيلي براي ما هم باور سخت بوود

    اميدوارم خداوند اونقدر بهت صبر بده كه طاقت تحمل اين داغ رو داشته باشي مهربانم

    درود بر خواهر عزيز و مهربانم ........ يادته ميگفتي مياي كامنت ميگذاري فقط ميگي حالت چطوره شبت بخير .... يادش بخير ... حالا حالت چطوره ... فريان گل دائي چطوره ؟ باميد ديدار مجددتون .. باميد ديدار .. بدرود

    چه اندازه سخت است زماني كه لحظه ديدار را انتظار مي كشي ...
    زماني كه تپيدنهاي دلت به نهايت وجود مي رسد ،
    تا جايي كه ديگر هيچكداميك از صداهاي اطراف را نمي شنوي ،
    زماني كه چشمانت در تب باريدن دلتنگيهايش مي سوزد ،
    زماني كه دنيا را از پشت چشمان غرق در حلقه اشك ، تار مي بيني ،
    زماني كه گذران ساعت دست بر گلويت مي گذارد و با هر ثانيه آن را بيشتر فشار مي دهد ،
    زماني كه هق هقي بلند تنها بايد تا كه آرام شوي ،
    زماني كه دستانت آرام ندارد ، با تمام وجود مي لرزي ....حتي قلبت !
    و چه اندازه نفس گير است ....
    آن زمان كه صدايي آرام و لطيف ....رويا گونه ،
    نامت را صدا مي زند ،
    بر مي گردي ،
    آنوقت است كه ديگر حتي صداي قلب خودت را هم نمي شنوي ،
    تنها تپيدنهاي وجود گرمش را در سرت احساس مي كني ،
    ديگر درياچه اي در چشمانت نيست ....
    چه آرام و زيبا جاري مي شوند بر روي گونه هاي سردت كه تا چند لحظه پيش در تب انت
    ظار مي سوخت ،
    حال ديگر زماني است كه زيبا ترين عروسك دنيا را در آغوشت مي فشاري ،
    هنگامي كه در آغوشش مي كشي ، بار ديگر صداي قلبش را بلندتر مي شنوي ،
    هق هق كه ميزني بر لرزيدنهايت افزوده مي شود ،
    اما اين بار در دستان و آغوش گرم او ،
    اما او آرام !
    تنها سكوت !
    آرام مثل آبي رنگ دريا ،
    كسي كه شايد خواب ديدارش را در زيبا ترين روياها مي ديدي ...
    كم كم سرد مي شوي تا آنجايي كه دلت مي خواهد زمان همانجا بايستد ودر آغوش گرمش براي هميشه بيارامي !
    در كنارش كه قدم بر مي داري با هر قدم دلت برايش تنگ مي شود ،
    با اينكه دستش در دستت از حرارت خيس مي شود !
    هيچ چيز را نمي بيني ....تا جايي كه حتي بودن خودت را نيز فراموش مي كني !
    ......و در نهايت .....تكرار قانون هر ديدار ....
    در هنگام پايان ....شايد براي آغازي دگر .....،
    آرام دور مي شود ...آرام آرام !
    و باز چشمان خيس تو كه پنهان از او مي بارد ....و او نمي بيند!

    چه مرگ آوراست آن زمان كه از لحظه آغاز ديدار تا به پايان آن ،
    مي خواهي تا به ابد در چشمانش خيره شوي
    اما ،
    او حتي براي يك بار هم در چشمانت نگاه نمي كند ،
    .....و من
    ديروز مردم !!!

    رو تن زخمي جاده
    کي غم رفتنو کاشته
    کي تو غربت خيابون
    قاب خورشيد و شکسته
    کي تو شهر عشق و رؤيا
    شعر نفرين و نوشته
    کي براي من تنها
    کوه غم رو جا گذاشته
    کي تو اوج قصه ها
    من و بي صدا گذاشت
    تو کوچ پرنده ها
    کي تو خوابم پا گذاشت
    براي قلباي خسته
    بگين آسمون بباره
    زير پاي پاک بارون
    يه کسي گلي بکاره
    تن زخمي زير بارون
    ديگه مرهمي نداره
    ميشه تن پوش خيابون
    چون ديگه جايي نداره
    جاده خالي حالا
    من و رو تنش ميکاره
    رو تن زخمي جاده
    کي ديگه پاشو ميذاره !!!

     <      1   2   3   4   5    >>    >