Do You Remember ...؟
يادته؟ يادته؟ روزاي آخر يادته. اون روزا يادته؟ گلاي پرپر يادته؟چه دلتنگم براي تو براي چشم غمگينت براي بيقراري هات هزار حرفاي شيرينتبگو يادت نرفته منو يادت نرفته منو يادت نرفتهيادته يادته چه حالي داشتم يادته لحظه ديدنت آروم نداشتم يادتهچه روزا و چه شبهايي که با ياد تو سر کردمتو بودي همسفر با من نگو بي تو سفر کردمبگو بگو بگو که هنوز يادته يادته؟ روزاي آخر يادته. اون روزا يادته؟ گلاي پرپر يادته؟تو هم شبهاي بي من بگو خوابت نرفتههنوز يادت نرفته منو يادت نرفتهيادته؟يادته؟يادته؟يادته؟يادته؟يادته؟ ~
زماني سکوت کردم ... و ديگر هيچ نگفتم .. زماني را فرياد کردم .. و هرگز نشنيدي ... زماني را در ميان خنده گريسته ام ودر ميان گريه خنديده ام .... و تو هرگز نديده اي ..! سکوتي از تلخ کلامي واژه هايم نفسم را و هق هق گلويم را بند ميآورد ...!
يادم از روزهاي است که در آن دست و پا ميزنم تا آنرا از تقويم عمرم ورق زنم ...! روزهاي قشنگي را مي گويم که گويي در مه رقيقي محو و گم شدند ....! آنروزهايي که خواستنم با توانستنم يکي نبود و آن خواستن و توانستنهاي دروغين مردمکهاي اندک و حقير در برابر کوچه هاي ناداني و جهالت و نا آگاهي و گمشدگي و پوچي و بيهودگي و تهي بودن ... و هيچ در هيچ است خواستن من ...! خواستن بيچاره و ناتوان من ...!
خواستنم در آن روزها خوشه تنها مانده اي بود در يک مزرعه در فصلي بودم .. دور از درو .. که نه چيده شدم .. تا بار ديگر خوشه هاي گندمم را از کاه جدا کنند و به آسيابم زنند تا از نامي شدن به حيوان شدن برسم ..!
و نه گوسفندي مرا چريد ...! من در برف زمستان هاي سرد خواستن هاي زمان، تنها ماندم که ماندم .....!
ساقه اي شکسته شدم که تا ديروز براي سبز ماندن مغرور بودم ... ! و امروز براي سبز شدن دست و پا ميزنم ...! نميدانم آيا بر خاک افشانده ميشوم يا نه ...؟! چقدر تمنا کردم که فرصتي بدست بياورم و بر بت جان سوز وجودم چيره شوم ...! چقدر بي رحم و کشنده اند اين کلمات که تنم را اينگونه شلاق ميزند و چه قلبهايي که با گلوله مجروح نمي شود و با همين کلمات سوراخ ميشود ...! شبکه شبکه ميشود ... يک تکه خون ميشود خون داغي که ميجوشد از زخمي کهنه و عميقي که سينه ام را مچاله ميکند ... ! نه ديداري مرا از خانه بيرون ميخواند و نه خيالي از بيرون به خلوت خانه و نه صداي پايي غار انزوايم را ميلرزاند و نه پنجره اي پرتو سبز نوازشي را فرو ميدهد ... و نه سلام و نه خنده اي هيچ هيچ هيچ ...!~
آري ميشود از بلنداي آسمان به اندازه يک خيال گام برداشت ... و در انتظاري که به شکل يک تنهايي است باران را به نظاره بود .. از ميان آفتاب تا مرز دشتهاي پاک تنها يک قدم باقي است .. و در آن سوي نگاههاي نگران و چشم هاي ذوق زده .... و تبسم هاي دروغين ... هيچ در هيچ است و پوچ در پوچ .. اين است انتظار ما ...دردي ديگر ميبرم ... دردي که منصور بر سر دار ميبرد ... رنجي که دانه ميبرد تا بشکافد ....
آري ... من از ديار غربت غربتم را دياري غريبم....! و رهگذري که از ميان ذهن من ميگذرد ... هنوز هم غايب است ... رهگذري که چشم به راهش مانده ام تا ابديت زمان ....~
من از هبوط خويش سر افرازم..!يکروز از هزاره اول که تازه خدا از ساختن جهان خسته گشته بود و بر تخت خويش لميده بود و در راه شيري کهکشان تازه و نو که پاک و روشن بود که از غبار آه مظلومان اين گونه مثل امروز تار و کدر نبود...! ترا ديدم که گفتي آفريده شده اي از براي من... آن روز وقتي که رانده شدم ...! فرشتگان حسود که بر تر از همهء شان بودم اندوه رفتن مرا? در سرسراي بهشت در گوشم زمزمه مي کردند. آنها نمي دانستند من از هبوط خويش سر افرازم..!.... آنها هيچ نمي دانستند... چون بودن فرشته وار بودن نيست.. آرامش ابدي مرگ است. !بايد که در وجود کسي? تا باز گشت دوباره تا روز رستخيز در جستجوي جوهر آرامش زمين بود..!آن روز در راه کهکشان گفتي که آفريده شده اي از براي من..! آنگاه من با خدا مجادله کردم تا از بهشت رانده شوم . از آرامش ابدي خويش خويشتن را رها کنم و در زمين بجستجوي تو بر خيزم... و ترا يافتم... که با من مانده اي... و با تو ميگويم.. که خواهم ماند با تو از آغازي نو در انتهاي بودن. ...!
زندگي طعم ديگري دارد. طعم سيبي که ما را به هبوط خويشواداشت.. طعمي که هيچ فرشته اي آنرا نچشيد ... و اين تنها راز ما بود..!~
سلام . به همه مهربوناي خوبم ...
از اونجا كه فردا تولد (( رضا صادقي )) خواننده محبوب و دوست داشتني ماست . ديدم . يه كم مطلب كه از قبل آماده كرده بود . براتون بزارم .. دوست داشتم براش يه تولد وبلاگي بگيرم . ولي . ديدم . واقعا نميتونم ........... واقعا نميتونم . به خاطر همين . همين جا براتون مطالب رو ميزارم تا شما هم بخونيد ........
و اما ....
آلبوم تازه ي رضا صادقي به زودي به بازار مي آيد.اين آلبوم 8 قطعه ترانه در خود جاي داده که به تازگي مجوز خود را دريافت کرده است. نام پيشين اين آلبوم سياه و سفيد نام داشت که اکنون به طلسم تغيير نام داده است.
رضا صادقي که پيش از اين به عنوان خواننده ي محبوب غير مجاز مي شناختيم و در خانه ها و تاکسي ها صدايش را مي شنيديم گويا اين روز ها سري هم به تلويزيون زده است. اين خواننده، ترانه سرا و آهنگساز جنوبي، با ترانه ي مشکي معرفي شد و سپس تعداد زيادي از آثار او با ضبط آزمايشي به بازار سياه موسيقي راه يافت. درباره ي اين خواننده خوانده بوديم که قرار است کنسرتي نيز همين روز ها برگزار کند که ظاهرا به تعويق افتاده است.
در اين سنگيني سكوت دوست دارم با مهتاب حرف بزنم... و آسمان با من همراه شود... فرشته ها دعاهايم را به آن سوي ملكوت تا هفتمين آسمان بالا ببرند... باران دلتنگيم را بشويدو خالي شوم.. اي توبه پذير مهـــــــــــربان نيازم را اجابت كن...