• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : همانند پاکي زلال نگاهت ...!!!
  • نظرات : 35 خصوصي ، 68 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      >
     
    سلام مطلبت مثل هميشه زيبا و تكان دهنده بود من هم آپ شدم خوشحال مي شم بياي طرفم

    شنبه روز بدي بود، روز بي‌حوصله‌گي،
    وقت خوبي که مي‌شد غزلي تازه بگي؛


    ظهر يک‌شنبه‌ي من، جدول نيمه‌تموم،
    همه خونه‌هاش سياه، روي خونه جغد شوم؛


    صفحه‌ي کهنه‌ي يادداشتاي من
    گف دوشنبه روز ميلاد منه ،
    اما شعر تو مي‌گه که چشم من
    تو نخ ابره که بارون بزنه،
    آخ اگه بارون بزنه،
    آخ اگه بارون بزنه!


    غروب سه‌شنبه خاکستري بود،
    همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن
    به خودم هي زدم از اين‌جا برو!
    اما موش خورده شناسنامه‌ي من!


    عصر چارشنبه‌ي من!
    عصر خوش‌بختي ما!
    فصل گنديدن من!
    فصل جون‌سختي ما!


    روز پنج‌شنبه اومد
    مث سقائک پير،
    رو نوک‌اش يه چيکه آب
    گف به من بگير، بگير!


    جمعه حرف تازه‌ئي برام نداشت،
    هر چي بود، پيش‌تر از اين‌ها گفته‌بود!

    نه بابا ديوونه نشدم . اينهارو با كمك فريان كشيدم . خواستم اينجا هم بزارمشون .

    سوگند به واژه هايي كه كبوتر وار به سوي تو پر ميكشند؛

    سوگند به دفترهايي كه برگي براي نامه نوشتن به من هديه ميدهند؛

    سوگند به چراغ ارغواني كه در خانه تو مي سوزد؛

    سوگند به نسيم هايي كه از بيشه هاي مجهول آغاز ميشوند و به دامن تو مي رسند؛ سوگند به گلهاي سرخي كه زير باران مي رقصند؛

    سوگند به صداي پرنده ها در وقت عبور؛

    سوگند به رنگ سرخ خورشيد هنگام غروب؛

    سوگند...

    كه بر سينه آسمان با همه ستاره هايش دست رد مي زنم؛

    به مرغ هاي بهشت نيم نگاهي هم نمي اندازم؛

    جواب سلام آهوان را نمي دهم

    به شرطي كه تو باز گردي و در كنارم باشي...

    سلام فروغ عزيز . هنوز بيقراري مهربون .
    ثانيه ها را بنگر که چه محزون موسيقي تنهايي را مي نوازد...!

    نگاه تو .... از آسماني است که هرگز ابري نيست .. نگاه آن فرشته اي که هميشه در انديشه هايم مجال جولان داشته است .. دستانت هرگز سرد نيست. دلت سخت نيست .. هميشه دلم به هواي تازه اي نياز داشت.. دلم .. از کوچه راههاي کوچ ميتپيد ... دلم از نبودن هامان ميلرزيد.. دلم ... براي سخاوت دستانت تنگ شده بود ....! روحم در کالبد تنم نمي گنجيد.. و از پوست شب همه جا پيدا بود ...! همه جا را به دنبالت گشتم ... همه جا را گشتم ..! ولي آن زمان که به معصوميت نگاهت ايمان آوردم ... و ترا يافتم. ماندم .. و هرگز به کالبد و جسمم باز نگشتم ... و به موتي که تصورش دل آدمي را ميلرزاند نيز فکر نکردم ... زيرا که مثل يک رويا بود ... همانند يک افسانه ... همانند يک اضطراب .. همانند پاکي زلال نگاهت .. به آسماني صاف و بي ابر.. !

    گر تو نبودي همانند گلي در سرماي دي دستانم به سردي مگراييد ...! و تنم به تلخ کامي مرگي تن ميداد ...! تو هميشه هستي .. جسمت نيست ... ولي روحت در کالبدم گرماي تابستان را تداعي ميکند ...! و هنگامي که درخود گم شدم .. به بهاري انديشيدم که تو درآن حضوري منطقي خواهي داشت .. و من بار ديگر تو را در خلوت دل خواهم جست .. ترا خواهم ديد .. و لمس دستانت ... روحم را صيقل خواهد داد ..ترا خواهم داشت .... ترا خواهم ديد .. آري .. آري .. تو را بيش از يک جسم خواهم ديد ..

    سلام عزيز ........ از دست دادن يك نفر خيلي سخته .......... اون نفر هم اگه عزيزت باشه ديگه هيچي ......... نمي دونم چي بايد بگم ....اگه دير اومدم معذرت ......نبودم ......

    هق هق تلخم و بشناس، توي کوچه هاي خلوت ، اين خود عشق عزيزم ، نه بهانه است نه يه عادت ، غصه هام و به تو گفتم اما چي ازت شنفتم ، يه نفس همنفسم باش ، نذار از نفس بيافتم ، گريه هام و تو نديدي، هر چي گفتم نشنيدي ، من کدوم عهد و شکستم ، که از عشق من بريدي ، وقتي نيستي لحظه هام و ، با خيالت ميگذرونم ، حتي تا آخر دنيا ، من براي تو ميخونم ، وقتي نيستي حتي خورشيد ، ميشه مثل لحظه هام سرد ،با تو ام آهاي مسافر ، با همين ترانه برگرد ...!!!

    جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب

    من فداي تو ، به جاي همه گلها تو بخند

    اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز

    ريسماني کن از آن موي دراز ،

    تو بگير ،

    تو ببند !

    تو بخواه

    پاسخ چلچله ها را ، تو بگو !

    قصه ي ابر هوا را ، تو بخوان !

    تو بمان با من ، تنها تو بمان !

    در دل ساغر هستي تو بجوش!

    من همين يک نفس از جرعه ي جانم باقيست

    آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش !

    * تقديم به فروغ جاودانه ساحل ارامش *

    همه مي پرسند:

    چيست در زمزمه ي مبهم آب ؟

    چيست در همهمه ي دلکش برگ؟

    چيست در بازي آن ابر سپيد ،

    روي اين آبي آرام بلند ،

    که ترا مي برد اينگونه به ژرفاي خيال ؟

    چيست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟

    چيست در کوشش بي حاصل موج ؟

    چيست در خنده ي جام ؟

    که تو چندين ساعت ،

    مات ومبهوت به آن مي نگري !؟

    - نه به ابر ،

    نه به آب ،

    نه به برگ ،

    نه به اين آبي آرام بلند ،

    نه به اين خلوت خاموش کبوترها ،

    نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام ،

    من به اين جمله نمي انديشم

    من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ،

    رقص عطر گل يخ را با باد ،

    نفس پاک شقايق را در سينه ي کوه ،

    صحبت چلچله ها را با صبح ،

    نبض پاينده ي هستي را در گندم زار،

    گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل ،

    همه را مي شنوم ،

    مي بينم .

    من به اين جمله نمي انديشم !

    اروپا پس از تسليم آلمان نازي در ۸ مي، ۱۹۴۵ پايان يافت، اما در آسيا و اقيانوس آرام تا بمباران اتمي هيروشيما و ناکازاکي و بعد آن تسليم ژاپن در ۲ سپتامبر، ۱۹۴۵ ادامه داشت.

    چگونگي شرح مرگ مرسوم هيتلر

    مرگ آدولف هيتلر به طور کلي مورد تاييد مي باشد. بر مبناي اظهارات برخي سران نازي در جريان دادگاه نورنبرگ، باورداشت عمومي در مورد پايان زندگي هيتلر اينست که او به اتفاق همسرش اوا براون با خوردن سيانور اقدام به خودکشي کرده اند و سپس طبق دستور خود هيتلر از قبل، جسد هر دو را کاملا سوزانده اند بطوري که نه به دست نيروهاي متفقين بيفتد و نه هيچگونه اثري از آنها باقي بماند.

    آدولف هيتلر رهبر حذب نازي آلمان در جنگ جهاني سرانجام پس از شکست نازيها در جبهه هاي جنگ براي اينکه ادامه زندگي را در آن شرايط بيفايده دانست با شليک گلوله سلاح کمري اقدام به خودکشي کرد.

     <      1   2   3   4   5      >