• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : 27 روز از نبودنت گذشت
  • نظرات : 41 خصوصي ، 50 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4      >
     
    + اكبري 

    سلام با خوندن متنها خيلي دلم زنده شد والبته غصه دار شدم مي دونم كه خيلي سخته غم فراغ

    البته بايد ببخشيد كه دير آمدم ...ولي آمدم.. فاتحه اي برايشان مي خوانم كه همانند نام اين سوره فتحي باشد بر درهاي بهشت بر روي ايشان

    دوست دارم كه من رو هم شريك غم خودتون بدونيد و با شما اظهار همدردي ميكنم خداوند همه ما را و بخصوص اين عزيز رو قرين رحمتش بفرمايد آمين

    حق

    فروغ جان سلام
    خيلي تسليت مي گم مطمئنا بعضي ها در زندگي حكم پايه و تكيه گاه رو براي آدمي دارن نبودنشون حضورشون رو برامون بيش از پيش داراي اهميت ميكنه اميدوارم بدوني اوني كه اون رو به پيش خودش برده ميخواسته تو رو براي خودش نگهداره مطمئنا با داشتن اون رضاي عزيز هم براي توست
    باز هم تسليت مي گم
    رامين
    سلام خانم فروغ شرمنده كه من نتونستم اين مدت برات پيام بنويسم آخه اصلا نمي شد هر وقت پيام مي دادم پرسين بلاگ ايروور مي داد ......... راستي انشا الله غم آخرت باشه اينشا الله كه ديگه از اين ناراحتي ها نداشته باشي به من سر بزن خيلي خيلي خوشحال مي شم
    سلام خانم فروغ شرمنده كه من نتونستم اين مدت برات پيام بنويسم آخه اصلا نمي شد هر وقت پيام مي دادم پرسين بلاگ ايروور مي داد ......... راستي انشا الله غم آخرت باشه اينشا الله كه ديگه از اين ناراحتي ها نداشته باشي به من سر بزن خيلي خيلي خوشحال مي شم

    اگه با تموم اين خاطره ها
    تو همين دفتر عشق جام بيزاري بعد اون ديگه نه من مال من
    نه تو تکيه گاه اين شکستگي
    بيا عاشق بمونيم کنار هم
    نگو از اين نرسيدن خسته ام
    نگو از اين نرسيدن خسته ام ما به هم نمي رسيم آخر بازي همينه
    آخر عشق دوتا خط موازي همينه
    ما به هم نمي رسيم
    من و تو مثل دو تا خط موازي مي مونيم
    که توي دفتر عشق اسير شديم
    نرسيديم به هم آخر شب
    تو همون دفتر کهنه پير شديم
    با هم و کنار هم روز ها گذشت
    دستاي من نرسيده به دست تو
    مي دونم که ما به هم نمي رسيم
    اگه با شکست من شکست تو
    اگه من بشکنم،تو بي خيال
    بگذري و تنهام بذاري ....!!!

    وقتي تو رفتي شمع روشن شبهايم خاموش شد،
    پنجره رو به زيبايي و رو به آغوش
    مهربانت بسته شد ، چشمه لبم خشك خشك شد،
    و آغوشم تنها بهانه تورا مي گرفت!
    وقتي تو رفتي آتش غم دوري و فاصله در وجودم شعله ور شد ،
    آسمان چشمانم ابري و دل گرفته شد و غروب غمگين عشق
    در آسمان قلبم نشست!
    وقتي تو رفتي دنيا برايم عذاب شد ،
    و ثانيه ها برايم پر ارزش تر از گذشته شدند!
    وقتي تو رفتي نگاهم دائم به ثانيه ها و لحظه هاي زندگي بود تا هر چه زودتر بگذرد و
    دوباره تو را در كنارم خودم احساس كنم!
    وقتي تو رفتي همدم من پرندگان شدند و
    رفيق شب و روز من تنهايي شد!
    تو كه رفتي شهر برايم غربت شد ،
    و خانه برايم يك زندان پر از شكنجه و عذاب شد!!
    تو كه رفتي چشمانم هميشه در حال بهانه گرفتن بود ، و دستهايم هميشه لرزان!
    تو كه رفتي هيچ حسي در وجودم نبود ،
    و تنها آروزي تورا از خداي خويش داشتم!
    وقتي تو رفتي هر روز به ياد تو و به فكر تو بودم و هر شب نيز اگر خوابي به اين
    چشمهاي خسته من مي آمد خواب تو را ميديدم!
    وقتي تو رفتي تنها به پايان جاده زندگي مي انديشيدم ، و تنها نگاهم به پايان جاده كه به
    تو ميرسم و تو را در آغوش خود ميگيرم بود!
    تو كه رفتي من مانند ساحلي بودم كه
    در كنار درياي پر از عشق منتظر امواج محبت تو بودم!

    وقتي تو رفتي ، نام سفر برايم يك كاووس وحشتناك شد و ديگر از هر چه سفر بود
    نفرت داشتم!تو كه رفتي قلمم بر روي كاغذ خيسم تنها از دوري و از رفتن تو مينوشت!
    تو كه رفتي عاشقي برايم پر درد تر و غمگين تر از گذشته شد !
    وقتي تو رفتي هر زمان كه پرستوها بر فراز
    آسمان دلم پرواز ميكردند به آنها مي گفتم
    سلام عاشقانه مرا به تو برسانند
    و روزي تو را همراه با خود بياورند.!!!

    چه دير آمدي و زود رفتي و چه بي صدا رفتي ! و با رفتنت چشمانم را آب دادي. از تو
    پرسيدم به كجا مي روي ؟ نگاهي به وسعت همه افكارت كردي و بدون آنكه حساب اشك هايم را داشته باشي رفتي .رفتي و با رفتنت جام زهر را به دستم دادي بدون آنكه خود
    جرعه اي از آن را بنوشي . غرق در افكار و انديشه كوچ پرستو بودم كه صدايي شنيدم
    ، به دنبال صدا رفتم ، هيچ كس را نديدم جز آسمان و آسمان و آسمان . آري، درست
    حدس زده بودم ،اين بار هم به رسم يغماي زمانه دلي شكسته بود. . .آسمان چه تنها و چه بي كس به من نگريست ، گويي نگاه غبارآلودش نشاني از عبور يك رهگذر داشت . سفره دلش را برايم گشود ، از درد هجران برايم گفت ، گفت كه صبايي از كوچه بازار دلش گذر كرده .از غم عبور او دل آسمان سرد شد ناگهان بغضش تركيد و گريست .آن هنگام بود كه غصّه هايم را از ياد بردم و اشكهايم در باران گم شد ...

    بگو در دلت را به من ، كه سكوت شبانه مرا ديوانه كرده است
    بگو درد دلت را به من، كه آسمان بي ستاره مرا دلتنگ كرده است
    بگو درد دلت را به من ، كه شبهاي بي مهتاب مرا غمگين كرده است
    بگو درد دلت را به من ، كه غروب آتشين مرا دلگير كرده است
    بگو درد دلت را به من ، كه آواز قناري مرا عاشق كرده است
    بگو درد دلت را به من ، كه چهره خورشيد مرا وابسته كرده است
    بگو درد دلت را به من، كه شراب عشق مرا مست كرده است
    بگو درد دلت را به من ، كه ليلي عاشق مرا مجنون كرده است
    بگو درد دلت را به من ، كه خدايم مرا شرمنده كرده است
    بگو درد دلت را به من، كه دلم مرا گوشه گير كرده است
    بگو درد دلت را به من ، كه دنياي عاشقي مرا سر به زير كرده است
    بگو هر چه دل تنگت خواست بگو
    !
    بگو از زندگي ، از دنيا ، از چشمان پر از مهرت بگو
    بگو كه بغض گلويم چشمان خسته ام را باراني كرده است

    تو دنياي مني بي انتها و ساکت و سرشار
    و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم
    تو مثل مرز احساس قشنگ و دور و نامعلوم
    و من در حسرت ديدار چشمانت
    رو به پايانم
    تو مثل مرهمي بر بال بي جان کبوترها
    و من هم يک پرنده تشنه بارانم
    بمان امشب کنار لحظه هاي بي قرار من
    ببين با تو چه رويايي است رنگ شوق چشمانم

    !

    روحش شاد ...... ~

    سلام عزيز...خيلي دير آمدم ببخش....

    تسليت....يا حق عزيزم.

       1   2   3   4      >