. حواست کجاست؟ ديگر فرق زيادي نميکند ... کسي ... روزي ... جايي سيب را از شاخه چيده و به تو عصيان را آموخته است ....! حالا اگر هر شب هم ... رعد و برقي آسمان را بشکافد تا پاره پاره شود ... و اگر خيزابهاي سهمگين بتازند بر هر چه ساحل و کرانه است و اگر کوه هاي يخ به چرخش در ايند و سنگي ... ! و اگر تمام تابستان برف ببارد و تمام زمستان آفتاب بتابد و اگر سپيده دم و غروب خونين شوند در زمينه اي خاکستر و اگر تمامي رودها در سربالايي ها جريان يابد و اگر رنگي کمانها قوسي داشته باشند ... تا انتهاي افق و اگر آبشارها و تالابها به همديگر برسند ... و اگر تمامي گلها و گياهان براي پرنده و تمامي انسانها ترانه اي بخواند به شکل هذيان و شعر .... باز هم فرق زيادي نميکند .
سيب سرخ در دست توست ...! چيده شده و گاز زده ... ! حالا بايد تا آخر جهان بروي با سيبي در دست... ~
~~
انگار چکه هاي عشق از چشم ابر باريده باشند .... گريه ميشوند ... شکل باران .... و تو خيس ميشوي زير بارش قطره هاي باراني که مزه شوري اشک دارند ....!
گاهي همه چيز به سادگي پيچيده مي شود ....! گاهي اتفاقات ساده کمي پيچيده تر ... آن تکه ابر کوچک را که به ياد داري؟ همان که آمده بود که دمي بماند .....؟ و ببارد !؟ مي آيد . ميماند . ميبارد و تو خيس ميشوي ....! باران ميبارد و تو خيس ميماني ....! و ديگر فرقي نميکند که هواي پيرامون تو چگونه باشد ...؟
تکه ابر کوچک ميماند و ميبارد ... باران ميبارد و تو خيس ميماني . هميشه ... خيس خيس از باراني که بي امان ميبارد ... اتفاقي ساه بايد باشد ..؟
يک تکه ابر کوچک بيايد و بماند ... بماند دمي و بگذرد ...! دمي بگذرد و بماند ... بماند و ببارد ... آن اتفاق ساده افتاده است ... به همين سادگي .. باران باريده است و تو خيس شده اي ... آري آن اشک من بود که بر گونه هايت مسکن داشت از فروغ دوريت و نبودنت ... ! و چشمانم باريد و باريد ... و گونه هايت خيس شد ...! ~
نميدانم چرا بي جهت دلم شورت را ميزند .. همانند دلهره اي جانم را از خود پر ميکند ... و من بي تو غمگين ميشوم ... نازنينم اگر نباشي بي تو ديگر هيچ پرند ه اي نواي شادي سر نميدهد ... کاش ...لمس دستانت سر آغاز دنيا بود...! يادت هست ؟ روزي که هميشه دستانت در پشت دستانم خيس عرق ميشد ، از شرمي پنهاني ..؟ يادم هست ، روزي که نگاهت دلم را به شوقي عجيب آورد ... روزي که اولين کلام دوستت دارم ها را از زبانت شنيدم .. روزي که با تو همقدم لحظه هامان شدم .. روزي که اولين ديدارمان بود .. انگار که روز پيشين بود ...! هرگز انقدر دلتنگت نبوده ام .. هرگز انقدر دلواپست نبوده ام .. هرگز فکر نميکردم روزي تو هم نفسم باشي .. هرگز خيال نميکردم که تو يک روز همه کسم باشي ...! چه کسي فکرش را ميکرد ، من و تو يک روز هم قسم باشيم! هم نفس .. هم دل ... هم انديش .. هم صدا در راهي از گدارهاي زيستني اين چين شاد ... دل من هر لحظه ترا در انتظار است .. دل من هر زمان ترا در هر مکاني جستجو گر است ... و هر چه دارم و ندارم ... همه دينم .. همه آينم .. همه کسم .. همه وجودم ديگر از براي تو است ..! و تو خود ميداني که کسي جز تو هرگز در من اجازه جولاني نخواهد داشت .. نه در ذهنم .. نه در گوشه گوشه قلبم .. نه در کلامم .. نه در صبحانه تنم ... و تو تنها صداقت گفتار مني .. که هرگز به تو دروغي نگفته ام .. تو را هميشه در قلبم نگهداشته ام .. و تو يگانه آرمان من از براي مني ... براي زيستني شاد ..~
&
در کدامين زمان صبوري را گم کرده ام ... ؟ کدامين باد با وزيدنش عطر ترا به دشتهاي کوچ برد ... ؟ ترا در همين نزديکي هاي بودن حس ميکنم ..... عطر بودنت را ... نگاه هاي پر از سوالهاي بي جوابت را ... !
انگار بر ديوار شيشه اي روحم با الماس خط ميکشند ... !
کدامين کلام ترا به زوال گلدان هاي بي گل برد ... ؟در کدامين مکان و کدامين زمان ، خود را جا گذاشته ايم.! خودم را ، من را ، خوده صبورم را ، منه انتظارم را ....! کدامين قصه را نا تمام خوانديم ؟ کدامين گناه ، دل زخم خورده ام را بيش از اين به جراحت کشيد ... ؟ ~
با سلام خدمت شما دوست عزيز::> در مورد مسابقه و نتايج آن در وبلاگ همراهان فروغ مطالبي درج شده براي اطلاع بيشتر مي توانيد به آنجا مراجعه کرده و يا با تلفن داده شده در وبلاگ تماس حاصل نماييد.ـــــــــــ اين مراسم با حضور خانم پوران فرخزاد /سرکار خانم حرير/و دوتن از شاعران و نويسندگان عزيز برگزار مي شود. هر چند در اين مراسم به نفرات برتر جوائزي داده مي شود ولي بزرگترين هديه ما ديدار شما با تنها بازمانده خانواده فروخزاد ميباشد در ضمن به تمامي شرکت کنندگان لوح تقديري ناقابل با نام مديريت وبلاگ شما اهدا خواهد شد . براي برگزاري يک مراسم خوب از کليه دعوت شدگان خواهشمندم هر چه سرعتر حضور خود را اعلام بنمايند. اسامي دعوت شده ها در قسمت اول کامنتهاي همراهان آمده است <<..>> به اميد ديدار شما.
http://doostdaran-e-foroogh.persianblog.com
صبوري!!!
آهاي توكه اينهمه دوري از من
اين روزا در حال عبوري از من
آهاي تو كه
فكر ميكني سوزوندي
دار و ندارم و با دوري از من
طاقت نداري ببيني ميتونم
اينهمه طاقت و صبوري از من
ستاره ها ميگن پشيمون شدي
ميخواي بگي كه غرق نوري از من
فكر نكنم بشه با صدتا دريا
اينهمه نفرت و بشوري از من
نميدونم ميخواي با قلب سنگي
دل ببري بازم چه جوري از من
پشيموني فايده نداره ديگه
چشات بايد بارون بباره ديگه ...!!!
prometeh.blogspot.com سلام فروغ جان ..خوبي .. من وبلاگ رو عوض كردم و از اين به بعد تو وبلاگ قديميم كه ادرسش اينجا هست مينويسم .. چون وبلاگ پرومته من تو پرسين بلاگ انگار فيلتر شده .. و نميدونم چرا و خيلي ها نميتونن اون رو بازش كنند .. ..تا پيگير اون باشم فعلا تو اينجا مينويسم .. تو بلاگ اسپات .با همون اسم پرومته .. .. قربانت ..پارسا.
آن سوي باغ معنا ...
من ترا همراه يک ستاره ديدم ...
ستاره اي که رنگ چشمان تو بود ...
ستاره اي که بوي پيراهن تو ميداد ..
و بوي تمام وسعت مهربان دستانت....
ستاره من ...
مرا بباغ معنا ببر ...
به آن باغ هميشه زنده از عشق ...
با تو خواهم ماند براي هميشه ..
..آگست 2005 ..م/ شيدا ....///