کدامين مکان و کدامين زمان - خود را جا گذاشتيم ...! خودم را ، من را ، خوده صبورم را ، منه انتظارم را ....! کدامين قصه را نا تمام خواندم ؟ نشسته ام و چاي مينوشم .. چايي هميشه تلخ ...! چشمانم به نگاه تو است ...! مشامم را بوي مريم و ياس پر ميکند ... از ايمانم به خداوند ...! وايمانم به تو ...! ديشب خداوند اينجا بود ...! خدايم اينجا بود ...! خداوند .. در من دميد ...! جاني دوباره گرفتم ...! از دم مسيحايي اش ...! مژده اي داد ...؟ که ميايي؟ ميدانم ...! مسيحا نفسي ميآيد ...! ~
با تو طلوع خواهم کرد....! با تو که از گفته هايت صداي محبت را ميتوان به آساني شنيد.با تو که پر آبي صداقت بوده اي ... با تو طلوع خواهم کرد.. !~