سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

اَللّهُمَّ صَلّی عَلی مُحَمَّد وآل مُحَمَّد

 

 

فاتحه

  بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِیمِ ﴿1﴾ 

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿2﴾  الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ ﴿3﴾  مَـالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿4﴾  إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾  اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ﴿6﴾  صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ﴿7﴾

 

  قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿1﴾ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿2﴾  لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿3﴾  وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ ﴿4﴾
 

 
  هفت ماه گذشت .... 211 روز گذشت

 

۱۵ اسفند روز تولد  پارسا بود که من اصلا نتونستم بهشون تبریک بگم . از همینجا ازشون عذر میخوام و تبریک میگم . امیدوارم دلت شاد و مشکلات در سال جدید براتون هموار باشه .

بعد هم که دیگه میلاد طبیعت .......

عیدتون مبارک ..... بعد از سالها  دوباره عید ایران رو دیدم . و چه عیدی رو هم  دیدم .

یکهفته اول رو رفتم شمال ویلای عموم . واااااااااااااااااااای که چقدر سرد بوددددد.

خیلی خوش گذشت در کنار همه فامیل ..ولی سرما زیاد بود . منم که فراری از سرما . بهر حال از خدا که پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه که توبه کردم که دیگه عید شمال تشریف نبرم .........

و حرف اخر...

هر جا رفتیم و هر کاری کردیم و مخصوص سر هفت سین . همون موقع که هرکسی برای عزیزانش دعا میکنه . منم برات کلی قران و فاتحه هدیه کردم . عزیززززززززم جات خالی بود . همیشه خالی هست . ولی توی روز اول عید بیشتر نبودنت حس میشد . خدا شاهد بود که هر کدوم از ما . بدون  اینکه حرفی بزنیم . با اشک توی چشمهامون . دنبالت بودیم .

عید و امسال عیدی ندارم

خدا به همرات عزیزم ...هر جا که هستی .

به خدا دلم میخواد بنویسم . ولی چیزی که بتونم توش براتون شادی داشته باشم ندارم . دوستای قدیم من میدونن . که من همیشه هر چی توی دلم میگذشت رو به وبلاگم منتقل میکردم . ولی توی این روزگار که همه شماها برای خودتون چندتا غم و غصه کوچیک دارید . پیش خودم میگم . درست نیست . با خوندن مطالب من به جای انرژی گرفتن . منم غمی به غمهاتون اضافه کنم ... تصمیم دارم هفته دیگه داستان واقعی رو به قلم بیارم ...... تا هفته بعد . ......

آنقدر مومن و پاکی که به هنگام وداع

حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم ....

 

 



نویسنده: فروغ(یکشنبه 85/1/13 ساعت 1:57 صبح)

نظرات دیگران ( )

  عیدو امسال عیدی ندارم ............



نویسنده: فروغ(پنج شنبه 84/12/25 ساعت 1:10 صبح)

نظرات دیگران ( )

  155 .......شرمندگی . بیهودگی

سلام ای آشنای احساسم .....

نمیدونم از چی برات بگم؟از خوابهای شبانه ام ؟

از شرمندگی که چندین روز است  دارم ازش اب میشم؟

از زشتی روزگارم؟

از بدی همخونه ام؟ از خودم؟از تو؟از کی؟

نمیدونم چی بگم؟

فقط میدونم چیزی مثل بغض و اشک هست که داره  یواش یواش خفم میکنه

چیزی ندارم برای نوشتن . چیزی ندارم برای  گفتن . ..

فقط این که :::::

تا دنیا دنیاست عاشقانه دوستت دارم . و میپرستمت .

تا دنیا دنیا باشه و تا باشی هستم ...

درسته روزگارمون زشت شده ولی دنیا همیشه اینجور نمیمونه ....

توکل کنیم به خدا . اون بخواد همه چیز درست میشه .

)))))))الهی تب کنم . شاید پرستارم تو باشی .........

طبیب این قلب بیمارم تو باشی ...................))))))

بعد از روزها امروز اومدم توی نت:( ولی... از بخت بدم ::::

یاهوم خرابه . گوگل هم کار نمیکنه . هیچ کدوم از وبلاگها هم کامنتهاشون باز نمیشه . . . نمیدونم چرا همه چیز اینجوری ریخته به هم؟ دیگه حوصلم سر رفته . دارم میرم بیمارستان . عیادت بیمار . اگه تونستم شب بازم . یاهو رو نصب میکنم . ببینم چی میشه . دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم .



نویسنده: فروغ(پنج شنبه 84/10/15 ساعت 12:16 عصر)

نظرات دیگران ( )

  120 روز گذشت

این چه کاری است که با من و با آسمان کردی که ابرها هم مثل من گریان شدند.
 

 این چه کاری است که با من و با هوا کردی که مه سفید غم اندوه در دلمان نشسته است.
             

   این چه کاری است که با من و با قناری کردی که بی صدا و نالان شده ایم.
              

 این چه کاری است که با من و با شمع کردی که سوختیم و آب شدیم.
                

  این چه کاری است که با من و با گلها کردی که بازنشده پژمرده شدیم.
                                                                                                                  

                                                                                                          چرا رفتی؟

(( برگرفته از جایی ))

 



نویسنده: فروغ(یکشنبه 84/9/20 ساعت 3:13 صبح)

نظرات دیگران ( )

  107 روز از نبوندنت رفت

سلام . مهربونای  خودم

سلام آشنای احساسم

سلام به نگاهت که تکیه گاه امن من است

فقط 1 ماه دیگه بهم وقت بدین بازم  میام و به وبلاگ همتون سر میزنم . یه کم . سرم شلوغه و در اسرع وقت از خجالت همتون در میام . مطمعن باشید که سر میزنم به همه دوستان جدیدی که اومدن و منو شرمنده محبتهای خوب خودشون کردن و

امروز که گذشت . 1 آذر بود و یکی از قشنگترین روزهای خدا . تولد دو عمه خوب و مهربونم بود . . تولدشونو اینجا هم تبریک میگم....

و اما

و اما . به خدا جات خالیه . خیلی خالی . بیشتر از اونچیزی که فکرشو کنی . یه چشمم خون هست و یه چشمم غم . واییییییییییییییییی که خدا با بردن تو چی میخواست به من بگه ؟داغون شدم . خیلی داغون . میدونم قول دادم چیزی دیگه نگم و ننویسم . ولی ..........ولی بدون که فقط جات خالی بود .

همه جا هستی

 

راستی تولد بابا عظیمی هم مبارک باشه .

هر کدوم از دوستان که دوست دارن و سر میزنن و کامنت میزارن من شرمندشون هستم . باور کن که تا وقتم آزاد بشه . نشستم . در بست پای نت ................

فعلا . از خدا میخوام دلتونو شاد کنه و لبتونو خندون .

به یاد همه اسیرهای خاکمون هم یه صلوات بفرست . مخصصصوصا برای رضای من که دیگه بینمون نیست . 107 روز گذشت



نویسنده: فروغ(چهارشنبه 84/9/2 ساعت 3:47 صبح)

نظرات دیگران ( )

  و بعد از 64 روز

سلام .

اومدم یه خداحافظی کوتاه بزنم به دیوار اینجا و برم . ولی دلم نیومد.

گفتم . بزار بازم بنویس . بزار بنویسم . شاید اومدی و خوندی . خدارو چه دیدی؟

میدونی . فدات شم .  من دارم میاااااااااام . دارم میام کنارت . دارم میام . ولی خاک بر سر من که باید سر مزارت بیام . به جای دیدن اون صورت ماهت . ... دارم  میام . و از خدا میخوام که اگه قراره جونمو بگیره بزاره همونجو بگیره . به خدا آرزو ندارم دیگه . هیچ آرزو ندارم . فقط برسم . برسم و عکساتو  ببینم . ای خدااااااااااااا ای خدا .  توی این 63 روز . نتونستم . زندگی کنم . به خدا انگار یه تیکه از تنم کم شده . دست خودم نیست . این اشکای صاحب مردم . تا یه آدم قد بلند میبینه . میان پایین . تا موقع . افطار میشه . میان پایین . نمیدونم

. نمیدونم . اینهمه . اشک . من از کجا دارم . گفتم . اگه . اصلا آب نخورم . شاید فقط غصه بخورم و اشکم نیاد . تا بقیه بفمن . من باز دارم از عم رفتنت زار میزنم . ولی نشد . امروز همه روزمو . توی این خیابونا . تک و تنها زار زدم . برام مهم نیست که بگم . نیگاش کن. دیوونه شده . برام مهم نیست . واسه من فقط این مهم بود که تو باشی . وقتی بودی اینقدر دلتنگت نبودم . 16 ماه پیش که دیدمت . هنوز صورتت و. جلو چشممهههههههه . نمیدونم این 63  روز که رفتی اصلا من یادت بودم ؟؟؟؟/ راستی بزار ازت تشکر کنم . چون میدونم که تو داری کمکم میکنی . میدونی . آخه من توی خواب دیدم که یه روح مهربون داره برام کار میکنه . و میدونم مهربونتر از تو کسی نیست . کاش بیام . کاش بیام . کاش . زودتر این روزها تموم بشه .  برسم بهتتتتتتتت . ولی خاک بر سر من که آرزو دارم بیام سر خاکت . خاک بر سر من ............. ولی میدونم که اونجا هستی . ... میدونی . دلم برای طاها هم خیلی تنگ شده . خیلی . با رفتن تو حس میکنم . طاها میتونه . رضا بشه . من مطمعنم میشه . ... کاش که بودی . کاش می دیدی که هممون دوست داریم . و برات  دلتنگیم ...... 

 



نویسنده: فروغ(یکشنبه 84/7/17 ساعت 4:35 صبح)

نظرات دیگران ( )

  شد 57 روز

بسم‌الله

یه روز بیدار میشی میبینی  یه جای تازه ایی

 کمی سرده کمی تنگه و کمی هم تاریک

چشمهاتو  به هم  میمالی  شاید  که اشتباه   دیدی 

 دوباره چشماتو باز میکنی و میبینی

نه اشتباه نیست 

 غریبه  هم نیست

غربتم که اصلا 

 آخه شنیدی  توی غربت ادمهاش با

 یه جای آشنا فرق دارن  پس ای خدا اینجا کجاست ؟ 

 هم سرده        هم تنگه          هم تاریکه


تازه یادت میفته 

 که وای خدای من

      تابوت  :   مرگ   :  

 رفتن بدون خداحافظی  

آخرش باورت میشه  

 دوباره  فریاد  میزنی  و میپرسی :

 آهای آدمها  اینجا  کجاست؟


 اینبار کسی نیست که بگه  اینجا واقعا غربته !!!  

 اینجا آخر دنیاست!!!!


رسیدن به خودش  

 همونی   که تو رو آورده 

 التماسش   میکنی  که   یکبا ر دیگه برگردی 

 بهت میخنده   و میگه :

  آهای عروسک  بیچاره و پاره پاره ی من

  اینجا آخر زندگیه

 آخر دنیا

 

 اینارو گفتم که نسبت به هم دیگه مهربون تر باشیم

 این دنیا بی وفاست

تو رو خدا با هم دیگه خوب باشین ¤

 صادق باشین ¤

 رو راست باشین¤

به هم دیگه کمک کنین

به خدا نمیدونم چرا اینروزا اینجوری شده . به هر کسی خوبی میکنم . به هر کسی بیشتر دل میسوزونم . بد جوری نقره داغ میشم ......... به خدا وندی خدا  که  دیگه  از دادن جواب سلام هم میترسم . تو رو خدا یه کم از مردم آزاری دست بردار عزیز جان !!! . به خدا من هیچ کار رمزی نمیکنم . هر کسی خواست . . کلی اینجارو میدم بهش . هک برا چی؟

ای دی یاهو منو میخوای . اوکی . با پسوردش بهت میدم . هک چرا؟

بیاییم از این تکنولوزی خوبی که خدا بهمون داده و از  این علم بهترین خدمتو به مردم بکنیم . چزا مردم آزاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینروزا بد جوری . دلم هواتو داره ...بد جوری . ولی میشمارم لحظه هامو . امشب 57 شب شده که تو توی اون خاک سرد خوابیدی . هر شب که سرمو رو بالش میزارم میگم . مهربون پسر کاش نمیرفتی . دارم لحظه ها رو میشمارم که زودتر به خاکت برسممممم . وقتی بودی فکرشم نمیکردم . نباشی اینجور حس کنم نبودنتو . ولی  فکر  اینکه من تو رو دیگه نمیبینم . ولم نمیکنه .میدونی . نمیخوام بدونم کی بودی . چی شدی . و چرا کشتنت؟من فقط اینو میدونم که رضای ما تا یک سال پیش بهترین بود . من اون رضای خودمو دوست میدارمش بیشتر . و تا آخر عمرم نمیتونم فراموشش کنم .......... خدا ... تو خودت میدونی توی این شبهای  سیاه عمرم که  همش سیاهی هست . چیزی جز کمک خودت نمیخوام . خدا . کمکم کن ... خداجون  خیلی کم آوردم . خیلی ............. خدا جون کمکم کن . راهی رو که شروع کردم . هموار باشه ...

 
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را
.
شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم
.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند
.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند
.
از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت
.
ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم
.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد
.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام
.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود
.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را
.
و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود

بلند شدم و مهمونی که دعوت شده بودم فکر میکردم

با قلبی که میتپید

(( رمضان مبارک))



نویسنده: فروغ(دوشنبه 84/7/11 ساعت 2:3 صبح)

نظرات دیگران ( )

  همانند پاکی زلال نگاهت ...!!!

 

 

    نگاه تو .... از آسمانی است که هرگز ابری نیست .. نگاه آن فرشته ای که همیشه در  اندیشه هایم مجال جولان داشته است .. دستانت هرگز سرد نیست. دلت سخت نیست .. همیشه دلم به هوای تازه ای نیاز داشت.. دلم .. از کوچه راههای کوچ میتپید ... دلم از نبودن هامان میلرزید.. دلم ...  برای سخاوت دستانت تنگ شده بود ....! روحم در کالبد تنم نمی گنجید.. و از پوست شب همه جا پیدا بود ...! همه جا را به دنبالت  گشتم ... همه جا را گشتم ..! ولی آن زمان که به معصومیت نگاهت ایمان آوردم ... و ترا یافتم.  ماندم .. و هرگز به کالبد و جسمم باز نگشتم ... و به موتی که تصورش دل آدمی را میلرزاند نیز فکر نکردم ... زیرا که مثل یک رویا بود ... همانند یک افسانه ... همانند یک اضطراب .. همانند پاکی زلال نگاهت .. به آسمانی صاف و بی ابر.. !

گر تو نبودی همانند گلی در سرمای دی دستانم به سردی مگرایید ...! و تنم به تلخ کامی مرگی تن میداد ...! تو همیشه هستی .. جسمت نیست ... ولی روحت در کالبدم گرمای تابستان را تداعی میکند ...!  و هنگامی که  درخود گم شدم .. به بهاری اندیشیدم که تو درآن حضوری منطقی خواهی داشت  .. و من بار دیگر تو را در خلوت دل خواهم جست .. ترا خواهم دید .. و لمس دستانت ... روحم را صیقل خواهد داد ..ترا خواهم داشت .... ترا خواهم دید .. آری .. آری .. تو را بیش از یک جسم خواهم دید .. و تو همیشه در دیدگانم مسکن خواهی داشت ... بی شک مسکن خواهی داشت .. و من بی گمان به یادت خواهم زیست ... و تو را در ناباوری چشمانی بی باور ... باور خواهم کرد  ... دلی که هر لحظه زنده است و در پیشگاه ملکوتی پروردگاری خواهد بود که شاد کامیش را شکی نیست که بیش از این دنیا ست ... و من با یاد تو شاد خواهم زیست ... !!!

 

 

همیشه پاک خواهی ماند ...!!! 

 

همیشه در باورم پاک خواهی زیست ...!!! 

 

همیشه در ذهنم و خاطراتم ... خواهی ماند ...!!!

 باورم نیست ...!!!

تو از تبار ستاره بودی ...! تو شب دلواپسی ها ...!

تو ستاره ...! تو ستاره ...! واسه من ترانه سازی ...!

وقتی نیستی پر دردم ...!  پر دلتنگی های رفتن ...!

تو یه سایه تو یه شبها ...! تو ظهر داغه نیمروزه من ...!

باورم نیست ...! باورم نیست ...! که نباشی ...!

نفسم نیست ...! نفسم نیست ...!

تو کلام یادگاری ...!

توی این صدای بارون ...! توی این شبای بی تاب ...!

وقتی نیستی پر دردم ...!  پر دلتنگی های رفتن ...!

باورم نیست ...! باورم نیست ...! که نباشی ...!

تو یه سایه تو یه شبها ...! تو ظهر داغه نیمروزه من ...!

توی این صدای بارون ...! توی این شبای بی تاب ...!

تو از تبار ستاره بودی ...! تو شب دلواپسی ها ...!

تو ستاره ...! تو ستاره ...! واسه من ترانه سازی ...!

باورم نیست ...! باورم نیست ...! که نباشی ...!

نفسم نیست ...! نفسم نیست ...! وقتی نباشی ...!

 

تقدیم به روح پاک رضای عزیز

 



نویسنده: فروغ(یکشنبه 84/7/3 ساعت 5:44 صبح)

نظرات دیگران ( )

  44 روز بی تو گذشت ....
 

خدایا چه کنم از این همه درد از این همه سوز از این همه عشق راستین از این همه بی ریا بودن و محکوم به ریا شدن تو خود می دانی عشقم را پس قبول کن و دردم را درمان ده خدایا راه را نشان  ده و آنرا هموار کن تا بیابم او را ........

خدایا تولدی دیگر نخواهم مرگ خواهمو دیگر هیچ راضی ام که روم در گوری ناشناس تا فارق شوم از هر چه ریاست روم که که منتظر بمانم تا شاید روزی باز آید .......

 چشمانم مثال آهویی سرگردان .

غریب است ،

 غریبی خسته و ناتوان .

گمشده ام در جنگل پر هیاهو زمان . 

 من می روم و در کنج عزلت به سوگ می نشینم مانند شقایق

 این جا ، جای من نیست ...

 بر روی این زمین غریبم ،

 این آسمان ،

 سقف خانه ی من نیست .

نباید به این جا می آمدم ،

 این جا تبعیدگاه من است ...

 چه گٌناهی مرا به این غٌربت دور رانده است ؟؟

  

دلم دردی که داره با که گویه
گنه خود کرده تاوان از که جویه
دریغا نیست هم دردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بمویه
گل وصلت فراموشم نکرده
اگر خار از سر گورم برویه
 
 
هر شب که میخوام بخوابم . به خودم و به تو قول میدم که دیگه از فردا صبح دیگه زاری نکنم . ولی نمیشه ...
میخوام خودم باشم . میخوام بخندم . میخوام حرف بزنم . میخوام داد بزنم ولی  دلم جوون نداره . ولی نمیشه ...
فکر ندیدنت غم  کمی نیست . فکر نبودنت فکر کمی نیست . میخوام فکر نکنم . ولی نمیشه ........
من چطور فکر کنم . دیگه نمیبینمتتتتتتتت؟
چطورقبول کنم که دیگه نیستی .....
چطور میشه فکر کرد که ۴۴ روزه که نبودنت آتیش به دلمون زده ..
نمیتونم بخندم ......
نمیتونم حرف بزنم ..
نمیتونم راه بروم.......
نمیتونم . نمیتونم ........
کاش آدما میفهمیدن . و با هر بار پرسیدنشون که وایییییی تو هنوز . همونجوری؟عذابم نمیدادن ..
کاش میدونستن که غم از دست دادن تو برام غم کمی نیست .
ولی نمیدونم چرا چندوزه دلم بری طاها خیلی تنگه ..خییلی
نمیدونم . چرا؟چون دیگه رضا رو ندارم . حس میکنم . اون یادگاری از اونه ...
نمیدونم . ولی دلم میخواست ساعتها پیش طاها سر مزار رضا مینشستیم .
خداااااااااااااااااااااااااا
دیروز دیگه داشت هم چیز تموم میشد و من میومدم سر خاکت رضا . ولی نشد
خیلی آدما خودخواها
خیلی بعضی آدما . خودبینن .
ولی نشد . و من همچنان در عزای تو میمونم . میشم تا ابد سیاه پوشت .
راستی بعد از رفتنت خیلی از دلها شاد شد . و الان همه پیش هم هستن . فقط من و تو هستیم که تنهاییم . رضا . فقط منو و تو هتیم که دوریم از اونها .
الهی خدا دلشونو شاد کنه . منم با عکسها و فیلمهای تو شادم ....
 
 

بعد از رفتن تو اسمان چشم هایم خیس باران بود..

و بعد از رفتن تو انگار کسی حس کرد که من بی تو هزاران بار در لحظه

خواهم مرد...

کسی حس کرد که من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت....

و بعد از رفتنت باران چه بغضی کرد..

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید...

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است... 

 

 ......::::::Va..ama..Eshgh::::::......



نویسنده: فروغ(جمعه 84/6/25 ساعت 11:17 عصر)

نظرات دیگران ( )

  چهلمین روزت اومد

  خدایا . ارامشی بده بهم که بپذیرم آنچه تغییر نیافتنی است

 نزدیک چهل روز شد که رضا رفتی . ( رفتی نموندی بیوفا .. انگار اثر نداشت دعا

رضای خوب من . پسر عموی من بود . اگه بگم داداشی من بود به خدا زیاده نگفتم . خدا خودش هم میدونه که بیشتر از مهدی دوسش داشتم .....

آره داشتم میگفتم .

رضا 8 دیماه 55 به دنیا اومد . و از همون بچگیش هم همینجور قیافه ناز و دوست داشتنی داشت . فاصله سنی کمی داشتیم و همسن داداش خودم بود . از همون ابتدا روح برتری توی خونش بود . و الحق که برتر بود ... قد بلندش . صورت قشنگش . حرف زدن مودبش . مهربونیش . شوخیهاش . همه و همه  به دوست داشتنش اضافه میکرد . همیشه درس خون . وارد دانشگاه شد و خوب درس خوند . همیشه با خدا . نمازش به موقع . روزه ش سر جاش . ای خدااااااااااااااااااا . هنوز صدای الله اکبر نمازش توی گوشمه ....

 همیشه دنبال کار و فعالیت . هیچ وقت آرووم نبود . انگار میدونست زیاد وقت نداره . همش دنبال درآمد . همش پله ها ی نبردبون عمرشو تند تند میرفت بالا . نمیدونم شاید واقعا فهمیده بود . چون خیلی خوب بوده . خدا میبرتش . همیشه دنبال این بود که هر کی با هر کسی قهره آشتی بده . ای خدا کجا من میتونم ازش بنویسم . مگه من میتونم؟

 تا اینکه این موجود مهربون که از بس خوب بود و خدا گفت بیا بریم . نمون که پیش بنده های دیگم خراب نشی . رضا توی عصر چهارشنبه 12 مرداد ماه  توی اتوبان نیایش در حالی که سرعت زیا د داشته . تصادف میکنه . تنهامون میزاره ..............رضاااااااااااا کاش فروغ میمرد ..کاش.ششششش مرگ برای تو زود بود ...

 روز 14 مرداد ماه . روز جمعه سر اذان ظهر . به خاک میسپارنش .

 همه چیزی که از کوچ این گلم میدونم همینه ... تو رو خدا ازم نپرسید . چی شد و کجا شد . من توی ایران نیستم . از بخت بدم . یا مهربونی رضای خوبم . گذاشت 1 ماه بعد از رفتن من از ایران بره . رضا میدونست که طاقت غمشو ندارم . رضا میدونست که اگه بودم . قبر کناریش خودم میخوابیدم . زضا توی همه ناراحتیهای زندگیم بود . اون از من کوچیک تر بود . ولی روحش خیلی بزرگتر از همه ما بود . همش  دنبال حل کردن مشکل بقیه بود . خودش پر از مشکل بود . ولیییییییییی ....

 

رضا چهل روز داره از رفتنت میگذره . رضا یه شب بدون یادت نخوابیدم . چشمم . آروم نگرفت .. نمیدونم . نمیدونم اینهمه اشک از کجا میاد . چرا خشک نمیشه . رضا .. همش همه میخوان بگن . ارووم باش . چیزی هست که شده . ...مرگ حقه.. ولی من نمیتونم باور کنم . نمیتونم قبول کنم که رضا من دیگه تو رو نمیبینننننننننننم . رضا . میدونی چی میگم؟من دیگه تو رو نمیبیننننننننم . رضا . تو از  ما نبودی . تو فرشته بودی . تو جات رو زمین نبود . میدونم که جات خوبه . میدوم که پاک رفتی . ولی فکر مارو نکردی؟رضا اگه الان کسی منو ببینه . میگه . عجب آدم مرده پرستی . ولی تو میدونی خدا هم میدونه که من اینجوری نیستم . تو تک بودی . تنها خوب توی همه نوه ها بودی . رضا هر چی فکر میکنم . بعد از تو دیگه کی میتونه جاتو توی دل ما بگیره هیچ کسی به نظرم نمیاد . رضا . مهربون . رفتی .... حتما دیگه الان به خونت عادت کردی ..  حتما الان

 

نمیتونم نمیتونم حرفی بنویسم . فکر میکنم . اگه خدایا من بمیرم و لااقل قبر رضا رو نبینم چه کنم؟ای خدا . ااااااااااااااه از خدا میخوام کمکم کنه . بیام ایران . دیگه حسته شدم از اینجا . میام رضا . میام

 

رضا امسال که بیام ایران دیگه معطل من نمیشی توی فرودگاه . رضا از فرودگاه میام پیشت .. میدونم که نمیزارن . ولی . التماسشون میکنم . تا قبول کنن ... رضا میام پیشت . میام خونت . رضا برام دعا کن که بیام . رضا به خاکت که برسم . خداکنه . جونم در بیاد . خداکنه همون جا بمبرم .  کنار تو . نمیتونم آرووم بمونم . نمیتونم . ساکت بمونم . ساعتها از روزم رو به قبرستون کنار خونهمیرم . اونجا سنگی رو برای خودم نشون کردم به یادت . رضا . فکر کنم . دیگه اونم از دست . من خسته شده انقدر کنارش گریه کردم .

نمیدونم مثل بارون . رو کدوم شونه ببارم

روی شاخه ها تو غربت .. شاپرک من تو رو دارم

 

میدونم که مثل همیشه . منتظرم هستی . نمیدونم نمیدونم چرا . پارسال . احمق شدم . فکر کردم . همیشه من باید به همه زنگ بزنم و بگم که اومدن . چرا هیچ کس به من زنگ نمیزنه . ای خداااااااا غلط کردم .

 

 امروز جمعه هست

از صبح زود پاشودم رفتم  خونه رضا . همه اونجاهاو تمیز کردم و جارو کردم و روی قبر رو با گلاب شستم . به همسایه هاشم سر زدم . وای که چقدر اونجا روحیش خوب بود . همه میخندیدن . با  هم. من گلاب میریختم . کسی بالا سرم واستا بود . میگفت فروغ نمیخواد الان میخواد دسته های گل رو بزارن روش . اینقدر نمیخواد تمیز کنی . بسه . پاشو ... ولی من نمیتونستم .... هیچ وقت حس نمیکردم . اشک آدم اینقدر گرم میتونه باشه . و رد اشکام صورتمو خط بندازه . وقتی به صورتم نیگاه کرد . گفت پاشو دیوونه . پاشو . ببین با خودت چه کردی ؟ ولی بازم نمیتونستم تکون بخورم . . داشتم اونجا  روی قبر با رضا حرف میزدم . . داشتم براش درد دل میکردم . آخه نمیدونی . چند وقته خیلی بدجوری ریختم به هم . داشتم براش میگفتم . که بازم دیدم . صدای خنده های رضا توی گوشمه . آخه خدا مگه میشه آدم اینجوری باشه . من نمیتونم اون صدای قشنگشو . و اون خنده هاشو از گوشم ببرم . صدای خنده هاش توی گوشمه . خیلی نشستم و درد دل کردم . اونوقت دیدم که یکی یکی مهمونا اومدن . ... همه اومدن . آخه مراسم بود امروز . همه  میامدن و هر کسی هدیه ای برای رضا داشت . یکی قران میخوند . یکی صلوات . یکی هم زیر لب دعا میکرد وو عده ای هم ریز ریز اشک میریختن . آخ که صدای اذان اومد . دقیقا همون لحظه ای که رضا رو دادن به خاک سرد . الان هم صدای اذان داره میاد . به خودم اودم . دیدم . صدا خیلی بهم نزدیکه و داره برام حرف میزنه . منم تصدیق میکنم . ... بهش میگم . بگو . تو رو خدا بگو از رضا بگو . .. که یه دفعه دیدم . گفت . خره خوب از خودم بپرس . برات میگم . اون صدا که اینهمه ساعت با من بود . رضا بود . خدا با اون صورت قشنگش . هر دوتامون روح شده بودیم سر مزار رضا . ما دوتامون اونجا بودیم و کسی مارو نمیدید . .. آخه منم مردم و منم . مردم . 5 ساله که مردم .

 

 

شنبه 19 شهریور

بارون می اومد...........

دلم گرفته بود رفتم زیر بارون........

صورتمو گرفتم به طرف اسمون داد زدم گفتم خدایا مگه من چی کار

کردم؟؟؟؟؟؟

خدایا به همین بارون قسمت میدم یا این چیز هارو تموم کن یا منو

راحت کن......

زدم زیر گریه...

صورتم خیس شد اما از بارون چشمام....

یادم اومد یه روزی اینو بهم گفتی هر وقت بارون اومد بدون دارم

پشت ابرا گریه میکنم...

صدات زدم اما کسی جوابمو نداد زدم زیر گریه....

بهم گفتی اگه وقتی بارون می آد ارزو کنی بر اورده میشه...

منم از ته دل ارزو کردم که......

 صورتم خیس شده بود همه بهم گفتن چه بارونی می آد

اما هیچ کس نفهمید صورت من از بارون چشمام خیس شده...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   

چند روز بعد از  رفتنت رضا . بابا تصادف کرده . هنوزم با اومدن اسمت حالش زار میشه . و هنوزم پاش تو گچ هست . رفتنت نا بهنگام بود رضا

طاها دیگه باید جای تو رو هم پر کنه ... رضا کاشکی هممون با هم از خواب بیدار میشدیم و تو رو میدیدیم .

     

کمتر از مامان برای هیچ کدوم از ماها نبوده . خودت که بیشتر میدونی رضا ..

مهدی و نسیم هم  جای من . مهمونای تو بودن . و یه نایب الزیاره هم من داشتم ... دستش درد نکنه بابت همه این عکسها

  

                     

            



نویسنده: فروغ(پنج شنبه 84/6/17 ساعت 11:4 عصر)

نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >
  خانه
  شناسنامه
 
پست الکترونیک  

 

زیارت عاشورا

   RSS 


کل بازدید : 159343
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 2

  پیوندهای روزانه :

یه دنیا عاشقونه [250]
اینقدر خوبه . تو هم عضو شو [148]
[آرشیو(2)]

  فهرست موضوعی یادداشت ها
رضا[13] .
  مطالب بایگانی شده
خاطرات گذشته1

  درباره من
خاطرات گذشته1 - .:(( به یاد رضا )):.

فروغ
میدونی که:)


  لوگوی وبلاگ من
خاطرات گذشته1 - .:(( به یاد رضا )):.



  اشتراک در خبرنامه

 


 لینک دوستان من
ابوالفضل(من و گذشته)
درسا .........( فروغ )
یه دنیا ....... ( فروغ )
ساحل آرامش(بابایی)
حمید داداشی
هومن ( مهر آریانگار )
گل ووووووووووو گلدون
تو را من چشم در راهم
شهرام... ( ایران قلم )
حرفهای تنهایی.. مریم
مامان هستی.. عزیزم
((((((((( رضا ))))))))
***جمع نوشت***
مریم گلییییییییی
***کلبه *عشق****
سایبون عشق.........
علی رستگاری..........
نادو
علی رهگذر عمر
**سایت سرزمین دور**
حاج حمید
ناشناس
شهرزاد( مامان و گلک)
. آسمان
ساناز
رسول
مدنایت...علی
لیدا
::. قاصدک .::
وبلاگ مشکی پوش
سایت مشکی پوشم
موزیک گالری
میلاد
مشکی پوش 2
فقط جوووووک
سایت زنده رود
ساعات کشورها
رادیو موزیک
فرستادن کارت پستال
جدیدترین نوحه ها
قوی تنها
یه رهگذر
دانلود موزیکهای جدید
تهران سی دی
عکسسسسسسس
ایران بی بی
کلیپ گل طاها
کلیپ کربلااااا
پازل خلبان
سایت آریالایو
متقین ( کتابهای مذهبی)
sorry
عقیق( مذهبی)
خوشکل دات کام
فقط کلیپ کارت
خبرنگار
ایران و آلمان
سایت تهران 20
شیراز پاتوق
عکسهای هندی
ایران کلیپ
دهکده سبز
نسرین ثامنی
سایت کلکته
موزیکmptree
طراح قالب: پرومته
زرتشت نامه
شهدا

 لوگوی دوستان من


















Please Install a MP3 Player



  وضعیت من در یاهو
یــــاهـو