فاتحه
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿2﴾ الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ ﴿3﴾ مَـالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿4﴾ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾ اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ﴿6﴾ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ﴿7﴾
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿1﴾
اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿2﴾
لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿3﴾
وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ ﴿4﴾ |
||
عادت منه شب و روز از تو گفتن
تو همه ثانیه ها به یاد تو ماندن
فاصله بین ما یه دنیاست
اما یادت نزدیک تر از نفسهام
صدای دل نشینت تو سکوت تلخ من غوغا میکند
حرف های شیرینت آتش به قلبم می زند
چشم های زیبایت خواب را از من می رباید
هق هق گریه هایم سکوت شب را می آزارد
تو را کم دارم دلم تو را بهانه میکند
شب و روز گریه و زاری و گلایه میکند
بیادتم رضا
تو ندیدی اما قلب من باز کنار تو نشست
تو ندیدی اما قلب من باز شکست
دل من از تو شکست
تو ندیدی منو باز از کنارم رفتی
من چه تنها ماندم
چشمهایم تر شد
چشم تو ز خنده پر
دل من شکسته بود دل تو مثل یه گل
من چه تنها مردم
تو ولی خندیدی
دل من آبی مرد چون تو میخندیدی
دل من آبی مرد چون تو میخندیدی ...
سرزمین دلم از جنس بهار بود
سرسبز و پر ازگل های بهار بود
روزی کوچ کردی به سرزمین من
عشقت فرا گرفت تاروپود وجودم
ای پرستوی کوچک قلبم
به آسمان من پر می گشودی
شادی میکردی آواز می خواندی
مرا به خودت مبتلا کردی
اما روزی کوچ کردی از سرزمین من
خزان شد بهار وجودم
شادی پر کشید از دنیای من
شکست قلب عاشق من
دیگر در سینه قلبی ندارم من
مثل سنگی سرد وبی احساس شده ام
مرا به خاک بسپارید من مرده ام
هجران
دو سال گذشت از غم هجران وجودت گلشن شده ویران ز ندید گل رویت
این دل شده غم خانه و دارد گل بی خار بشسته دلم چون شده ساقی سبویت
امروز پای ثانیه ها درد می کند
آرام می روند ، آرام تر از دیروز
و گاه پشت ساعت های غم می ایستند . . .
با این ثانیه های خسته ، کی به تو می رسم ...؟؟؟
من منتظر مهرت میمانم...انتظاری سرد...
انتظاری بی انتها
تو را به خدا ای قلــــب من
عشقت را اسرار خویش دان
وآنرا از دیگران پنــهان دار
تا سرنوشتی نیکوتر بیابی
< جبران خلیل جبران >
بدون تو خیلی وقت نمی خندم
لبخند پر زده از لبهای من
غبار غم نشسته بر قلب من
از اشک پر شده چشم های من
اکنون که نیستی از چه بگویم ؟
به چه امیدی بمانم ؟
مانده ام تنهای تنها با غم تو
با کوله باری از خاطرات و یاد تو
هر شب بر بام رویاهام منتظرت می نشینم
تا شاید برگردی دوباره پیش من
تا شاید بدانی چقدر دل تنگ توام
تا شاید بدانی هنوزم دوستت دارم !
هنوزم برای دیدنت به رویاهام سر میزنم
من به غمگینی خود معتادم
من در فکر تو ؛ در اوج خوشبختی
باز هم قصهء غم میسازم...
آروم میگم دوستت دارم تا هیچ وقت از م خسته نشی
کاش می دانستیم زندگی کوتاست
کاش از ثانیه های زندگی لذت می بردیم
کاش قلبی رو برای شکستن انتخاب نمی کردیم
کاش همه را دوست داشتیم
کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم
کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه وداغ را نمی دید
کاش دلهایمان دریایی می شد
کاش می فهمیدیم زندگی زیباست
و
لذت می بردیم تا نهایت
کاش میدانستیم که ما نمی دانیم فردا برایمان چه اتفاقی می افتد
کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود
کاش...
کاش می دانستی انتظار دیدنت چه مجازاتی است ... شاید دیگر چشم براهم نمی گذاشتی.
کاش...
کاش...
یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد
چرا از مرگ می ترسید
چرا از مرگ می ترسید؟
چرااز این خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
مپندارید بوم ناامیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ وغمانگیز است
مگر « می » ای چراغ نرم جان مستی نمی آرد ؟
مگر افیون افسونکار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد ؟
مگر این من پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟
کجا آرامش از مرگ کس تواند دید ؟
می و افیون فریبی تیز بال و تند پروازند
اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
بهشت جاودان آنجاست جهان آنجا و جان آنجاست
گرتن خواب ابد در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی آنجاست
همه ذرات هستی محو در رویای بی رنگ فراموشی ست
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که از آزادگی نام ونشانی نیست
در این دوران که هرجا
هرکه زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
در این غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه بر آستان مرگ راحت سر فرو آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
چرااز این خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
فریدون مشیری
(سنگ صبور)
نظرات دیگران ( ) |
پیوندهای روزانه :
یه دنیا عاشقونه [250]
اینقدر خوبه . تو هم عضو شو [148]
[آرشیو(2)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
رضا[13] .
مطالب بایگانی شده
خاطرات گذشته1
درباره من
فروغ
میدونی که:)
لوگوی وبلاگ من
اشتراک در خبرنامه
لینک دوستان من
ابوالفضل(من و گذشته)
درسا .........( فروغ )
یه دنیا ....... ( فروغ )
ساحل آرامش(بابایی)
حمید داداشی
هومن ( مهر آریانگار )
گل ووووووووووو گلدون
تو را من چشم در راهم
شهرام... ( ایران قلم )
حرفهای تنهایی.. مریم
مامان هستی.. عزیزم
((((((((( رضا ))))))))
***جمع نوشت***
مریم گلییییییییی
***کلبه *عشق****
سایبون عشق.........
علی رستگاری..........
نادو
علی رهگذر عمر
**سایت سرزمین دور**
حاج حمید
ناشناس
شهرزاد( مامان و گلک)
. آسمان
ساناز
رسول
مدنایت...علی
لیدا
::. قاصدک .::
وبلاگ مشکی پوش
سایت مشکی پوشم
موزیک گالری
میلاد
مشکی پوش 2
فقط جوووووک
سایت زنده رود
ساعات کشورها
رادیو موزیک
فرستادن کارت پستال
جدیدترین نوحه ها
قوی تنها
یه رهگذر
دانلود موزیکهای جدید
تهران سی دی
عکسسسسسسس
ایران بی بی
کلیپ گل طاها
کلیپ کربلااااا
پازل خلبان
سایت آریالایو
متقین ( کتابهای مذهبی)
sorry
عقیق( مذهبی)
خوشکل دات کام
فقط کلیپ کارت
خبرنگار
ایران و آلمان
سایت تهران 20
شیراز پاتوق
عکسهای هندی
ایران کلیپ
دهکده سبز
نسرین ثامنی
سایت کلکته
موزیکmptree
طراح قالب: پرومته
زرتشت نامه
شهدا
لوگوی دوستان من