براند ز انجمنم گر جفاى اهرمنى
خوشم كه انجمنى هست و مهر انجمنى
خجسته انجمنا برگزيده فرزندا
تويى كه شعر تو شيدا كند بسا چومنى
اگر به نام تو نازد هرات نيست شگفت
چه غم ز ناز كشيدن ز نازنين سخنى
هرات گرچه بود ما من ستوده زنان
نپروراند به دامن چو تو ستوده زنى
ميان رابعه و تو تفاوتى نبود
خداى عشق دميده دو روح در بدنى
نديدهام كه بُرَد باده كهن غمدل
وليك باده شعرت بُرَد غم كهنى
قياس شعر تو با شعر مدعى كردن
قياس كردن بتگر بود به بتشكنى
كسى كه سير كند بوستان طبع ترا
نه سوى نارون بنگرد نه بر سمنى
اگر تو شعر نگويى بما كه گويد شعر
و گر تو نغمه نخوانى كجاست نغمهزنى
دلير باش و به امساك مگذران و بگوى
فرشته را چه زيان از عناد اهرمنى
مرا كه بر لب بام آفتاب عمر رسيد
نه مرگ ميكشدم نه عذاب زيستنى
زمانه با تو بسازاد اگر نساخت بمن
زمانه را نبود گرچه رسم ساختنى
تو زيركانه زى و از خدا تمنا كن
«فراغتى و كتابى و گوشه چمنى