آدمک ها ، آدمک هاي ظهور سرد.با شکوفه هاي پاييزي وباران طلايي رنگ گندم .جريان زندگي شان در رگ هاي سرنوشت دوباره به راه مي افتد..گرچه اين جريان هميشه جاريست .مگر در ابديت هستي !ومن دلم پاييزي است .وخواهم رفت !بهار را خواهم جست .و در ابديت هستي خواهم ماند !
من مي روم خورشيد ازآن تو .
من مي روم به سوي شب .
شبي که مي تواند به من ببخشد هزارها ستاره را.
شبي که مي شود از پس آن به تو هم رسيد.
.
به نور
No words I can speakA path should been chosenAll trembling trackShe lead us back and herethe guts are
هيچ کلامي بازگو کننده من نيست
راهي را انتخاب کن
تمام راههاي پر پيچ و خم ما را به
چپ و راست هدايت ميکند. جرات بايد داشت
امشب دوباره براي بوييدن تو
نيازمند يادگاريهايت شده ام
*************************************
چه قصه عجيبي !! واين دلتنگي چه عجيب به دل آدم ميكوبه........نميدونم قصه دلتنگي تو از كجا شروع شده ؟ اما من امشب دلتنگ او هستم !! و به قول دوست خوبي (( من او ندارم))
************************
براي ديدنت نيازمند درگاه پلكهايم شده ام
ممنون از محبتتون
اي شب از روياي تو رنگين شده ... سينه از عطر تو ام سنگين شده ...اي به روي چشم من گسترده خويش ....شاديم بخشيده از اندوه خويش ....