شبي اشک دو چشمم را برايت هديه مي ارم
دل پرخون خود را من برايت تحفه مي ارم
شبي من قصه دل را برايت بازميخوانم
تمام قصه دل را تو ميداني که مي دانم
شبي دور تو ميگردم مثال شمع وپروانه
مثال مرد مجنوني که ميگردد پي خانه
شبي تا صبح ميگريم در اغوشت که تافردا
نميبيند دگر چشمم دو چشم مست مستت را
شبي درد دل خودرا برايت فاش مي گويم
ز چشمان خمار تو حديث عشق ميجويم
شبي راز نهانم را برايت فاش ميگويم
که شايدفاش بنمايي غم و درد سرورويم
شبي شهر دل خودرا درش را بازخواهم کرد
همه پروانه هايش را به رقص و سازخواهم کرد
شبي برکفتران دل به مشتي دانه ميپاشم
به مشت ديگرم ابي براين گلخانه ميپاشم
شبي افسانه دل رابگوش شمع ميخوانم
سپس از عشق ميپرسم توداني ياکه من دانم؟