بگدار تا بگريم چون ابر در بهاران كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
روزي قسم خوردم كه تا ابد باهاتم ولي وقتي بار سفر بستي پامو پس كشيدم! نخواستم بكشم اما تو منو با خودت نبردي! نه نه نميخوام بگم تو بيوفا بودي و نخواستي منو همراه خودت ببري بلكه مركبت جايي براي من نداشت و مجبور شدي تنها سفر كني! امشب داغ دوريت تشي تو دلم بپا كرده كه هيچ باروني نميتونه خاموشش كنه...
دارم دوباره مشب در دل هواي گريه
نالم دوباره امشب تا ناكجاي گريه
دل همدمي ندارد در اين سكوت دلگير
بازآ و همدمم شو تو اي خداي گريه