چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطااست سخن نشناسي نئي جان من خطا اينجاست
سرم به ديني و عقبي فرو نمي ايد تبارک الله ازين فتنه ها که در سرماست
در اندرون من خسته دل ندانم کيست که من خموشم واو در فغان و در غوغاست
دلم از پرده برون شد اي مطرب کجايي بنال هان که ازاين پرده کار ما به نواست