• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : عاشقانه مانده ام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 24 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سرود گل



    با همين ديدگان اشك آلود ،
    از همين روزن گشوده به دود ،
    به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !

    به شكوفه ، به صبحدم ، به نسيم ،
    به بهاري كه مي رسد از راه ،
    چند روز دگر به ساز و سرود .

    ما كه دل هاي مان زمستان است ،
    ما كه خورشيدمان نمي خندد،
    ما كه باغ و بهارمان پژمرد ،
    ما كه پاي اميدمان فرسود ،
    ما كه در پيش چشم مان رقصيد ،
    اين همه دود زير چرخ كبود ،

    سر راه شكوفه هاي بهار
    گريه سر مي دهيم با دل شاد
    گريه شوق ، با تمام وجود !

    سال ها مي رود كه از اين دشت
    بوي گل يا پرنده اي نگذشت

    ماه، ديگر دريچه اي نگشود
    مهر ، ديگر تبسمي ننمود .

    اهرمن مي گذشت و هر قدمش ،
    ضربه هول و مرگ و وحشت بود !
    بانگ مهميزهاي آتش ريز
    رقص شمشيرهاي خون آلود !

    اژدها مي گذشت و نعره زنان
    خشم و قهر و عتاب مي فرمود .
    وز نفس هاي تند زهرآگين ،
    باد ، همرنگ شعله بر مي خاست،
    دود بر روي دود مي افزود .

    هرگز از ياد دشت بان نرود
    آنچه را اژدها فكند و ربود

    اشك در چشم برگ ها نگذاشت
    مرگ نيلوفران ساحل رود .

    دشمني ، كرد با جهان پيوند
    دوستي ، گفت با زمين بدرود ...

    شايد اي خستگان وحشت دشت !
    شايد اي ماندگان ظلمت شب !

    در بهاري كه مي رسد از راه ،
    گل خورشيد آرزوهامان ،
    سر زد از لاي ابرهاي حسود .

    شايد اكنون كبوتران اميد ،
    بال در بال آمدند فرود ...

    پيش پاي سحر بيفشان گل
    سر راه صبا بسوزان عود

    به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !