• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : 575
  • نظرات : 2 خصوصي ، 18 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    آنگاه خورشيد سرد شد
    و بركت از زمينها رفت
    و خاك مردگانش را زان پس به خود نپذيرفت
    و راه ها ادامه خود را در تيرگي رها كردند
    ديگر كسي به عشق نينديشيد
    و هيچ كس ديگر به هيچ چيز نينديشيد
    در غارهاي تنهايي بيهودگي به دنيا آمد
    خورشيد مرده بود
    و فردا در ذهن كودكان
    مفهوم گنگ گم شده اي داشت
    گروه ساقط مردم
    دلمرده و تكيده و مبهوت
    در زير بار شوم جسدهاشان
    از غربتي به غربت ديگر ميرفتند
    و ميل دردناك جنايت
    در دستهايشان متورم ميشد
    خورشيد مرده بود
    و هيچ كس نميدانست
    كه نام آن كبوتر غمگين
    كز قلبها گريخته ايمان است...