باز عطر ياد تو،در خاطره ي اتاقم پيچيد!
باز مهرباني چشمهايت،
پنجره ي خيالم را ستاره باران کرد!
باز گرمي دستانت،
روحم را تا دورترين،لمس يادها برد!
نازنينم!
به شب و روز قسم!
به تلؤلؤ امواج قسم!
به برگ برگ شاخه هاي درختان قسم!
به بي قراري بادهاي سرگردان قسم!
به آواز قمري هاي حياتم قسم!
نـــمي توانم پلکهايم را به روي خيال تو ببندم!
نــــمي توانم!
نــمي توانم عطر ياد تو را،از چارفصل دلم پاک کنم!
نـمي توانم!باورکن،نمي توانم!
نازنينم!
ايـــن همـــه فاصله را چگونه تاب بياورم؟
ايـــن همــــه روز راچگونه به تنهايي دوره کنم؟
ايـــن همـــه شمع را با چه رنگي از اميّد، روشن نگه دارم؟
ايـــن همــــــه فصل را تا به کي،خط بزنم؟
چگونه دوستت دارم ها را ترسيم کنم
که کلمه اي حتي،از ياد نرود؟
قصه ي ايـــن همــه دلتنگي را،
با کدام قلم،برايــت بنگارم؟
آخــــر براي تک تک واژه هاي بي قراريم،
قلمها را طاقتي نيست!
.....
نازنينم!
به اندازه ي تمامـي ابرهاي دنيــا،
دلم گرفته است!
به ديدار ايــــن دل غمگين بيا!
شانه هايــت رابراي ايــــن هــمه بارش،کم دارم!