دلم تنگ است اين شب ها . يقين دارم كه ميداني صداي غربت من را از احساسم . تو ميداني. شدم از درد تنهايي. گلي پژمرده و غمگين . ببار اي ابر پاييزي كه دردم را تو مي داني . ميان دوزخ عشقت ، پريشان و گرفتارم . چرا اي مركب عشقم. تو آهسته ميراني . تپش هاي دل خسته ام. چه بي تاب و هراسانند . به من آخر بگو اي دل. چرا امشب پريشاني . دلم درياي خون است و پر از امواج بي ساحل درون سينه ام ... آري. تو آن موج هراساني . همواره قلب بيمارم به ياد تو شود روشن . چه فرقي مي كند . تو كه اين را نمي داني..
چقدر سخته تو چشماي کسي که تمام عشقت رو ازت دزديد و بجاش يه زخم هميشگي رو بهت هديه داد زُل بزني و بجاي اينکه دلت لبريز کينه و نفرت شه حس کني هنوزم دوسش داري
چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز روبه ديواري تکيه بدي که يه بار زير آوار غرورش همه وجودت لِه شده
چقدر سخته تو خيالت ساعتها باهاش حرف بزني اما وقتي ديديش هيچ چيزي جز سلام بهش نتوني بگي
چقدر سخته وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشک گونه هات رو خيس کنه اما مجبور شي بخندي تا نفهمه که هنوزم دوسش داري
چقدر سخته گل آرزوهات رو تو باغ ديگري ببيني و هزار بار تو خودت بشکني و اونوقت آروم بگي « گل من باغچه نو مبارک » ....