• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : 510 روز گذشت مهربونم
  • نظرات : 15 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + يوسف 

    شاگردي از استادش پرسيد:" عشق چست؟ "
    استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش که نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني! "
    شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت. استاد پرسيد: "چه آوردي؟ "
    و شاگرد با حسرت جواب داد: " هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم ."
    استاد گفت: " عشق يعني همين! "
    شاگرد پرسيد: " پس ازدواج چيست؟ "
    استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش که باز هم نمي تواني به عقب برگردي! "
    شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهي با درختي برگشت . استاد پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را که ديدم، انتخاب کردم. ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم."

    + يوسف 

    يه شب اومدي ساده و آروم . نشستيم با هم حرف زديم . از خودمون گفتيم از مشکلاتمون از دلتنگيهامون از تنهاييهامون .
    به زبون نياورديم ولي قرارمون اين شد که هميشه در ياد هم باشيم ؛
    به زبون نياورديم ولي به هم قول داديم براي هم پشت محکمي باشيم
    به زبون نياورديم ولي عهد کرديم که با هم مثل يه آينه باشيم اينقدر صاف که بشه زشتي ها و زيباييهامونو توي دل هم ببينيم .
    به زبون نياورديم ولي قسم خورديم که از هم جز به هم پناه نبريم
    به زبون نياورديم ولي تصميم گرفتيم با هم کامل بشيم
    به زبون نياورديم ولي خواستيم به همديگه آرامش هديه کنيم
    به زبون نياورديم ولي از خدا خواستيم توي اين دوستي به ما کمک کنه
    به زبون نياورديم ولي با نگاه همه چيزهارو به هم گفتيم .
    تا اينکه يه شب اومدي به زبون آوردي که بايد برم ؛ به زبون آوردم که چرا ؟
    به زبون آوردي که بايد بدون من زندگي کني ؛ به زبون آوردم سخته
    به زبون آوردي که قرارمون اين بود که در ياد هم باشيم ؛ به زبون آوردم که مگه ميشه به يادت نبود
    به زبون آوردي که قول دادي محکم باشي ؛ به زبون آوردم که بدون تکيه گاه نميشه محکم بود
    به زبون آوردي که ديگه نميشه . ديگه وقتشه از هم دور بشيم ؛ به زبون آوردم که هيچ وقت يادت از من دور نميشه
    به زبون آوردي که موافقي که همه چيز تموم شه ؛ به زبون آوردم که اگه تو ميخواي من چيکاره ام
    به زبون آوردي بعد از من چيکار ميکني ؛ به زبون آوردم که زندگي ميکنم با همه چيزهاي خوبي که برام گذاشتي
    نگات کردم ، نگام کردي
    سکوت کردم ؛ سکوت کردي
    لبخند زدم ؛ لبخند زدي
    گفتي پس برم ؟
    هيچي نگفتم
    گفتي حرفي نداري ؛ نميخواي چيزي

    + يوسف 

    خدايا : «چگونه زيستن» را تو به من بياموز ، « چگونه مردن» را خود خواهم آموخت . يافتن آب ، به عشق است نه به سعي ، اما پس از سعي . ***بگرديد ، بگرديد ، درين خانه بگرديد درين خانه غريبند ، غريبانه بگرديد يكي مرغ چمن بود كه جفت دل من بود جهان لانه ي او نيتس پي لانه بگرديد يكي ساقي مست است پس پرده نشسته ست قدح پيش فرستاد كه مستانه بگرديد يكي لذت مستي ست ، نهان زير لب كيست ؟ ازين دست بدان دست چو پيمانه بگرديد يكي مرغ غريب است كه باغ دل من خورد به دامش نتوان يافت ، پي دانه بگرديد نسيم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست همين جاست ، همين جاس ، همه خانه بگرديد نوايي نشنيده ست كه از خويش رميده ست به غوغاش مخوانيد ، خموشانه بگرديد سرشكي كه بر آن خاك فشانديم بن تاك در اين جوش شراب است ، به خمخانه بگرديد چه شيرين و چه خوشبوست ، كجا خوابگه اوست ؟ پي آن گل پر نوش چو پروانه بگرديد بر آن عق بخنديد كه عشقش نپسنديد در اين حلقه ي زنجير چو ديوانه بگرديد درين كنج غم آباد نشانش نتوان ديد اگر طالب گنجيد به ويرانه بگرديد كليد در اميد اگر هست شماييد درين قفل كهن سنگ چچو دندانه بگرديد رخ از سايه نهفته ست ، به افسون كه خفته ست ؟ به خوابش نتوان ديد ، به افسانه بگرديد تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد گرم باز نياورد ، به شكرانه بگرديد .

    + يوسف 

    ميبخشمت بخاطرترانه هاي صادقم بخاطرسخاوت قلب هميشه عاشقم ميبخشمت بخاطرتويي که خيلي بدشدي پيش توگريه کردمُ رفتي نموندي کم شدي ميبخشمت اگه نشد يه روزي مال من باشي ولي بازم ازت ميخوام گاهي بياد من باشي ميبخشمت اگه که من خوب ميدونم دلت ميخواست چشماي تورازي بودن ولي غرورتونخواست مي بخشمت عزيزم مي بخشمت عزيزم ميبخشمت بخاطرچشمايي که منتظرن خاطره هايي که نشد ازتوخيال من برن ميبخشمت بخاطرفاصله هاي دم به دم بيادشعري که نشد يه خطِ شم برات بگم رفتيُ کاري ازدل خسته ي من برنمي ياد بايدباهاش کناربيام خدابرام بدنمي خواد بااين که بانبودنت غصه گذاشتي رودلم امابدون هرجا باشي دوست دارم خيلي زياد دوست دارم عزيزم دوست دارم عزيزم

    + يوسف 

    عشق يعني مستي و ديوانگي عشق يعني با جهان بيگانگي عشق يعني شب نخفتن تا سحر عشق يعني سجده ها با چشم تر عشق يعني سر به دار آويختن عشق يعني اشک حسرت ريختن عشق يعني در جهان رسوا شدن عشق يعني مست و بي پروا شدن عشق يعني سوختن يا ساختن عشق يعني زندگي را باختن عشق يعني در جهان رسوا شدن عشق يعني مست و بي پروا شدن عشق يعني سوختن يا ساختن عشق يعني زندگي را باختن عشق يعني انتظار و انتظار عشق يعني هرچه بيني عکس يار عشق يعني ديده بر در دوختن عشق يعني در فراقش سوختن عشق يعني لحظه هاي التهاب عشق يعني لحظه هاي ناب ناب عشق يعني سوز ني ، آه شبان عشق يعني معني رنگين کمان عشق يعني شاعري دل سوخته عشق يعني آتشي افروخته عشق يعني با گلي گفتن سخن عشق يعني خون لاله بر چمن عشق يعني شعله بر خرمن زدن عشق يعني رسم دل بر هم ز عشق يعني بيستون کندن به دست عشق يعني زاهد اما بُـت پرست عشق يعني همچو من شيدا شدن عشق يعني قطره و دريا شدن عشق يعني يک شقايق غرق خون عشق يعني درد و محنت در درون عشق يعني يک تبلور يک سرود عشق يعني يک سلام و يک درود عشق يعني بيستون کندن به دست عشق يعني زاهد اما بُـت پرست عشق يعني همچو من شيدا شدن عشق يعني قطره و دريا شدن عشق يعني يک شقايق غرق خون عشق يعني درد و محنت در درون عشق يعني يک تبلور يک سرود عشق يعني يک سلام و يک درود

    + يوسف 
    روزگار غريبي ست نازنين!
    عشق را در پستوي خانه نهان بايد کرد.
    در اين بن بست کج و پيچ سرما
    آتش را بسوختبار سرود و شعر فروزان مي دارند.
    به انديشيدن خطر مکن
    آنکه بر در مي کوبد شباهنگام
    به کشتن چراغ آمده است.
    نور را در پستوي خانه نهان بايد کرد.
    آنک قصابانند
    بر گذرگاهها مستقر،
    با کنده و ساطوري خون آلود
    روزگار غريبيست نازنين!
    و تبسم را بر لبها جراحي ميکنند،
    و ترانه را بر دهان.
    شوق را در پستوي خانه نهان بايد کرد!
    کباب قناري بر آتش سوسن و ياس
    روزگار غريبيست نازنين!
    ابليس پيروز است،
    سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
    خدا را در پستوي خانه نهان بايد کرد!
    من هم پريروز تولدم بود ... ولي مثل اقا رضا اين قدر خوشبخت نبودم كه تو آسمونا باشم! ... شمع تولدت رو با فروغ خانوم و بقيه محكم تر از هر شمعي فوت ميكنيم! ... البته اگر خودت بياي كه ديگه ما ميريم كنار ... راستي ميتوني بيايي؟ ...
     <      1   2