دلم گم شده است. ميان آسمان و زميني كه چيزي را باور نكرده است و بي باور مي گذرد از من و دلم. دلم گم شده است بي آنكه نام و نشاني بماند از مردي كه من بودم و حالا سايه اي شده ام لرزان در ميان باد كه چشمانش در پي تار و پود يك شال آبي مي گردد و در فراق بوي نرگسها نفس نفس مي زند.
.
پارسا