تنهايي مي آيد ، مي نشيند و ساعتهايم را مي بلعد ، چنان با احتياط كه حتي ثانيه اي توقف نمي كند ، هميشه گمشده اي داريم و ميان آنچه كه نيست و ما گمشده هستيم ، براي آنچه كه هست و دست هاي تهي از محبتي كه هنوز براي آنچه كه نيست هميشه خالي .. خالي است ...!
چقدر دلتنگي از ميان ثانيه هامان پيداست ...!
تو آنقدر بزرگي که فقط تو ميداني چقدر بي او دلم ميگيرد !!...~
;