• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : 155 .......شرمندگي . بيهودگي
  • نظرات : 9 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    با تو عمرا‍ْ

    سلام دوست عزيز اومدم سري بزنم و سلامي عرض كنم

    سال نو رو هم پيشاپيش بهتون تبريك ميگم

    سال خوب و پر بركتي داشته باشي

    يادت هست ! يادت هست ؟ روزي گفتم.. وحشت جدايي و تنهايي بيش از هر وحشتي انسان را ميلرزاند...! آري من از نبودنت وحشت دارم..! ولي ميدانم... که هميشه هستي و وجودت را در لابه لاي ذهنم ميبينم...! و تجسمي عميق بدان خواهم بخشيد.. و تصويرت هميشه در پشت نگاه سبزم... خواهد ماند....! اگر باز هم نباشي...!

    با سلام و عرض تبريک و تهنيت بمناسبت عيد سعيد قربان ، خدمت رسيدم تا شما دوست عزيز را به جشن تولد محمد مهدي دعوت کنم ، انشالله با حضور صميمي و مهربان خودتان ، گرمي بخش محفل ما باشيد . منتظر حضور پر مهر شما هستيم . يا علي مدد . به اميد ديدار

    Wherever you may go in life

    Whatever you may do

    Know that I"ll always miss you

    And I"ll be thinking of you

    Whether your life is happy

    Or you are feeling blue

    Please remember our friendship

    And remember I"m thinking of you

    Wherever the road may take you

    Whatever you"re going through

    You"ll always remain here in my heart

    Because I"m always thinking of you

    So try to think of me, my friend

    And the friendship that we knew

    And know forever in my heart

    I"ll always be thinking of you

    ~~~~

    چه خاليم وقتي در كنارم نيستي ....~

    چه بي‏قرارم وقتي كه ندارمت....~

    چه بي‏تابي مي‏كنم وقتي كه وعده ديدارت، دور است ...~

    مي‏گذرد؛ لحظه به لحظه، نفس به نفس شمارش مي‏كنم؛ طاقت ‏فرسا....

    سرد مي‏شوم...

    من با شماره‏ها گم مي‏شويم...

    خيالي نهفته است، پشت اين نگاه؛

    و آينده‌اي پشت اين لحظه؛

    و خاطره‌اي پشت فراموشي؛

    و فريادي پشت اين سکوت؛

    و آرزويي پشت اين کلام...~

    و باز هم بازي زمان ... و باز هم ميگذرد زمانهايي که ديگر نيستي .

    و من ندارمت ... ~

    شمارش معکوس آغاز ميشود ... براي نداشتنت تمام خستگي راه را بر پاهاي

    خسته ام حس ميکنم ... که قرار است ديگر نداشته باشمت ....

    من با شمارش ها گم ميشوم .... من با شمارش معکوس گم ميشوم ...

    و تو ميروي ... و من ميمانم ....

    طاقت فرسا تر ميشود با هر شمارشي که خون در رگانم منجمد ميشود .. و دستانم سرد تر و سرد تر و سرد تر ... تا که از رمق بيوفتد قلبي که هر لحظه براي تو مي تپيد ...که روزي آرزويم بودي و من بي تو خواهم مرد .... ديگر خسته ام از اين همه هفته ، که هفت روز دارد ... و خسته تر از خاکي که روزي مرا در آغوش خواهد کشيد .... ~

    و من بي تو خواب اطلسي ها را خواهم ديد ، و من بي تو به خواب عميق نبودن ها خواهم رفت ... تا که شايد يک بار ديگر خوابت را ببينم ... و اين تنها يک آرزوي شيرين بود براي تمام عمر ...

    و يک بار خواب ديدن تو باز هم به تمام عمر مي ارزد ...