دوربودي دورو آن قدر شگرفکه ترانه هاي سپاس درختانبه گوش الههء جنگل...برايت افسانه اي از قصه هاي قديمي مادربزرگ نوشتمخواندم که مي داني اش سپردمش به نسيم پاييزي ....شاخه اي بيدمشک در گلدانت نشاندمنگاهت پر از عطر ياس بود...صدايت رسا بود و نرمو سبزوقتي مي گفتي" دوستت دارم".. ماه آمدبوسيدمش نشاني ات که دادمسپيده دميده بود...~