• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : 120 روز گذشت
  • نظرات : 8 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دوربودي دورو آن قدر شگرفکه ترانه هاي سپاس درختانبه گوش الههء جنگل...برايت افسانه اي از قصه هاي قديمي مادربزرگ نوشتمخواندم که مي داني اش سپردمش به نسيم پاييزي ....شاخه اي بيدمشک در گلدانت نشاندمنگاهت پر از عطر ياس بود...صدايت رسا بود و نرمو سبزوقتي مي گفتي" دوستت دارم".. ماه آمدبوسيدمش نشاني ات که دادمسپيده دميده بود...~

    سلام

    واقعا قشنگه هم نوشته ها هم طراحي وبلاگ

    بازم بهت سر ميزنم بايد بگم مثل شما ديگه داره نسلشون منقرض مي شه قدر خودتونو بدونيد

    سلام فروغ جان.اين رسمش نيست ها.خيلي وقته طرفاي ما نيومدي خيلي منتظرت شدم ولي ديدم نيومدي گفتم من بيام بهت دوباره سر بزنم.موفق باشي منتظرتم.همون طور كه تو ميگي سالي 3 بار ابديت ميكنم.اما خوب.منتظرم.باي

    دوباره دل هواي ، با تو بودن کرده ...~

    نگو اين دل ، دوري عشقت و باور کرده ...~

    دل من خسته از اين دست دو آهم بردن ...~

    همه آرزوهام با رفت تو مردن ... ~

    حالا من يه آرزو دارم تو سينه ... ~

    که دوباره چشم من تو رو ببينه ... ~

    حالا من يه آرزو دارم تو سينه ... ~

    که دوباره چشم من تو رو ببينه ... ~

    واسه پبدا کردنت تن به دل صحرا ميدم ...~

    آخه تو رنگ چشات قيمت دنيا رو ديدم ...~

    توي هفت آسمون ، تو تک ستاره مني ...~

    به خدا ناز دو چشمات و به دنيا نميدم ...~

    حالا من يه آرزو دارم تو سينه ... ~

    که دوباره چشم من تو رو ببينه ... ~
    بابايي دلم واست تنگ شده همين....تو هنوزم فروغ جاودانه ساحل ارامش هستي واز اول هم بودي...يه چيزي بگم تمامي كامنتهاي تورا چه در پرشين ساحل ارامش و چه در سايت دارم ميريزم روي سي دي كه تمومش واسه من خاطره هست .....شاد باشي گلم كه شرمنده همه محبتهات هستم
    يگانه عزيزم.سلام ..مگه ميشه كسي تورا از من و ساحل ارامش بگيره و ديگه محاله...بقول مهستي...تموم دنيا يه طرف..تو يكطرف عزيزم .و.و.و..... بازم بگم؟؟؟

    بنويس تا خشک سالي با باران آشنا شود چشم با نشانه ات ...~

    بنويس از نبودنم .. بنويس از رفتنت ... بنويس که روزي براي تو مينوشتم ... که به واژه ها ديگر بدهکار نباشم ... ديگر با نبودنت ، با باران چشمهايم چه کنم ؟ باز هم ببارم ، باز هم ببارم که مقدار دوست داشتنمان را محک بزنيم ؟ وقتي براي تو و از تو مي نويسم عنان خود را از دست ميدهم ~ نوعي تکامل را در خود حس ميکنم آن ديگري مي شوم که جا آنچه در جامعه عرضه مي کنم و مي شناسانم تفاوت دارد....! و اين تنها بخاطر اين است که با تو مي گويم .. ~ بواسطه از تو گفتن و با تو گفتن و مکاشفه درونم با تو و ره سپردن خيالم با گامهاي توست...! ~ رها مي شوم از زمين و زمان . از همه چيز و همه کس ترا حس مي کنم سپس دستانت را در پشت پنجه هايم که مي نويسد حس مي کنم تو مرا به سفر در کاغذ سفيد ياوري! صدايت را مي شنوم که مي گويي وميخواهي که بنويسم.... بنويسم و از پرده پرده تو در توي پنهان هاي پرومته جانم پرده بر دارم. ~

    ما كه فراموش شده ايم هم تو خونم هم تو خونت ... هم تو لينكات ... سلام ...
    دلم تنگ شده ... مثه هميشه ها يه جمله بهت بگم و برم
    هيچوقت به التماس چشمانم نه نگو بيا به تنهاييم
    تا تمام عشق را بخندانيم ...
    وبهار را پررنگ تر نفس بكشيم
    فقط پروبالي از عشق ميخواهم مي آيي؟
    سلام..تسليت من رو هم پذيرا باشيد..

    پناهم بده يا ضامن اهو.. به روزم..يا علي..

    سلام فروغ جان . بازم كه غمگيني نميتوني فراموش كني ؟ هنوزم آروم نگرفتي ؟ تو كي ميخواي عاقل بشي؟

    چشم من بيا منو ياري بکن ~

    گونه هام خشکيده شد کاري بکن ~

    غيره گريه مگه کاري ميشه کرد ~

    کاري از ما نمياد زاري بکن ~

    اونکه رفته ديگه هيچوقت نمياد ~

    تا قيامت دل من گريه ميخواد ~

    هرچي دريا رو زمين داره خدا ~

    با تمومه ابراي آسمونا ~

    کاشکي ميداد همه رو به چشم من ~

    تا چشام به حال من گريه کنن ~

    اونکه رفته ديگه هيچوقت نمياد ~

    تا قيامت دل من گريه ميخواد ~

    قصهء گذشته هاي خوب من ~

    خيلي زود مثل يه خواب تموم شدن ~

    حالا بايد سر رو زانوم بذارم ~

    تاقيامت اشک حسرت ببارم ~

    دل هيشکي مث من غم نداره ~

    مثل من غربت و ماتم نداره ~

    حالا که گريه دواي دردمه ~

    چرا چشمام اشکشو کم مياره ~

    خورشيده روشن ما رو دزديدن ~

    زيره اون اب

    سلام..خوبين..متن قشنگي بود..منم يه بار تو وبلاگم نوشتم اينو..موفق باشي....قربانت
    فروغ جان تو هميشه لطف داري به من ... از لطفت ممنونم .........~

    وعده ديدار را در باران گذاشتم تا که يادم باشد .. چقدر دلم براي نبودنت تنگ است ~ وعده ديدار را در باران گذاشتم تا که چشمانم براي تو باشد که ميبارد ~...

    يه رازي هست ميون ما بين من و تو وخدا

    واسه همين وقت سفر ازت نپرسيدم چرا؟

    تو آسمون بي کسي عشقت مثل ستاره بود

    رفتي و من خوب مي دونم اين تنها راه چاره بود

    تور سپيد بخت تو عزيزم مي خوام ببينم رو موي قشنگت

    خوشبختي تو آرزوي منه قربون اون دل هميشه تنگت

    گذشتن از اون همه عشق براي من ساده نبود

    با انکه پرپر مي زدم بايد مي رفتي دير يا زود!

    ديگه واسه تموم عمر مي گذرم از خواستن تو

    يه چيزي شبيه معجزه است از اين به بعد ديدن تو

    برو برو عزيز رفتني جاتو به دنيا نمي دم

    خيالت آسوده باشه راز تو هيچ جا نمي گم