• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : 107 روز از نبوندنت رفت
  • نظرات : 18 خصوصي ، 24 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    بيادآور ...~
    آن روزهاي خوش را
    که بر من نامي تازه نهادي
    و من با اين نام بر خود باليدم
    و اينک...~
    خود را با آن چه عجين مي دانم

    بيادآور ...~
    آن روزهاي شيرين را~
    که نمي دانستي ياسمني کدام رنگ است !
    و من به تو آموختم
    و تو چه خوب ياد گرفتي
    و چه عاشقانه مرا به آن رنگ آفريدي
    اي آفريدگار من ...~

    بياد آور ...~
    آن روزي را که برايت ننوشتم ... براي جز تو نوشتم
    و تو سوختي ...
    هنوز سوزش اشک را بر گونه هايم حس مي کنم
    من دل تو را شکسته بودم

    بياد آور ...~
    آن روزي را که خواستم با غير تو باشم
    و تو چه خشمگينانه با من سخن گفتي ... و مرا بازخواست کردي ...~
    و دل کوچک من از اينهمه خوشبختي و احساسات داغ تو متحير از تعصب زنانه ات که آن را تجربه نکرده بودم
    در سينه مي کوبيد و با خود مي گفت :
    اين همان عشقي ست
    که سالها ورودش را به انتظار نشسته بودم~
    و از همان لحظه ي ناب
    با خود سوگند خوردم~
    که وجودم تنها در تسخير تو باشد و بس~
    تا ابد ...~
    هر چند که نمي دانم تو هنوز پايبندي يا نه ؟~