سکوت کوچه ها
صداي پايش هنوز در گوش کوچه مي آيد ...نفرين بر اين کوچه ها که تاب قدمهاي مهربانش را نداشتندهمان کوچه هايي که ديوارهايش شاهد نامردماني بود که پاسخشان تيغ بود بر لطافت ياساندوه نگاهش زمين را خرد مي کرد و سوز نهفته اي که در سينه داشت قلب آسمان را مي لرزاند سکوت مرده ي کوچه را صداي قدمهاي رهگذر حياتي تازه بود...اما گويي کوچه ها هم سکوت مي کنند تا براي آخرين بار صداي قدمهايش را لمس کنمآري او ميرود و چه آرام قدم بر ميدارد با هر قدمش عرش به لرزه مي افتدنفرين بر اين کوچه ها ، نفرين بر مردمانش که نگاههاي مهربان رهگذر را ياراي ديدن نداشتنداذان امشب بغضي نهفته دارد … شايد او نيز چون زمينيان بيتاب رهگذر است ديدگانم را مي بندم ، آخر هجرتش را تاب ديدن ندارم و اين نامردمان چگونه مي نگرند بي قطره اي اشکاو قدم بر ميدارد و آسمان سکوت مي کند ، پس از او کودکان با نوازش کدامين رهگذر خواهند آرميد؟ اندوه هجرتش سينه ام را مي فشارد و اين اندوه مرا چه دشوار است