وبلاگ :
.:(( به ياد رضا )):.
يادداشت :
و بعد از 64 روز
نظرات :
70
خصوصي ،
87
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
پارسا - پرومته
هر از گاهي شعري ميگويم بي قافيه ...! هر از گاهي در تلاطم انديشه هاي هدايت و کامو ضمير هر بودني را ميجويم شايد که ترا ديده باشم شايد که هنوز مهرباني باقي مانده باشد ... شايد که ترا بار ديگر ديده باشم . تمامي ذهنم را در لابه لاي واژه هاي سخت گشتم کلامي نيافتم جز شاد زيستني که تقديم راهت کنم ...! در فروغ ~ لحظه هاي واپسين چه سخت است بي تو رفتن ....! و چه سخت است بي تو بودن ...! هميشه قصه هاي آشنايي ناتمام خواهند ماند ...! هميشه لحظه هاي با تو بودن پيش رو يم خواهند ماند ...! و تو هيچ نميداني که چقدر از قاب پنجره دل ترا دزدانه به چشمانم هديه کرده ام؟ چشمانت را که ديدم ... چشمانم را بستم .... چشماني که در عمق نگاهي گم بود ...! چشماني که از سو سوي نور عشق در جاده هاي غربتت محو و ناپيداست ... ! چشماني که از پشت خيس پنجره ها در مه اي غبار آلود در انتظار ديدن تصوير نديده ات به آسمان چشم دوخته است که شايد در ميان ستاره ها نمايان شوي ... لمس دستانت همچون باوري در تعقلم نقش ميبندد ... شوقي مي يابم ... شوري ... که از سخاوت نگاهت ... مهرمندانه از عشق سخن گفتن است ... به باور خود راه ميدهم که مجنون دلت به دنبال فرهاد دلم به جستجوي عشق در تمام عالم بر ميخيزد ...! چشمانت را که ديدم ... چشمانم را بستم .... مبادا از خاطرم برود ...! نگاهي که از سخاوت عشق پر است ... ! مردي از آتش ... زني از خاک ... آتشي که ميسوزاند ... خاکي که مي روياند ...! ما از بدو تولد تا ختم آخرين جرعه نفس هايمان به دنبال رسيدن به انتهاي پنجره ايم ... و عشق روزنه ايست براي رسيدن به انتهاي پنجره دوست داشتن ....! ~