• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : و بعد از 64 روز
  • نظرات : 70 خصوصي ، 87 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دوربودي دور~
    و آن قدر شگرف
    که ترانه هاي سپاس درختان
    به گوش الههء جنگل ...
    برايت افسانه اي از قصه هاي قديمي مادربزرگ نوشتم
    خواندم که مي داني اش
    سپردمش به نسيم ...
    شاخه اي بيدمشک در گلدانت نشاندم

    خوشه هاي ياقوتي انگور هاي تازه انتظار
    نگاهت پر از عطر ياس بود... و سيبهاي تازه به شکوفه نشسته دل
    صدايت رسا بود
    و نرم
    و سبز
    وقتي مي گفتي" دوستت دارم"..
    ماه آمد
    بوسيدمش
    نشاني ات که دادم
    سپيده دميده بود...~

    هنوز هم عطر تو را دارد
    بوسه هايم حک شده بر نرمي مخمل سياه
    تبم فرو مي نشيند

    از خنکاي آبي نگين
    دلم مي لرزد

    از لغزش سپيدي زنجير بر سينه ام

    با صليبي در دست
    مست مي شوم
    از بوي غريب تو
    مي ميرم از تو .... ميميرم بي تو ...

    ~ يادت هست؟

    نيم شب بود
    نيمهء ارديبهشت
    بر پنجره،

    باران نوشت!
    سطرهاي کشيدهء مورب
    با حروف مکرر نام تو

    ~~~~~~~~

    ~~~~~~~~
    ~~~~~~~~
    ~~~~~~~~

    شايد که مي آيي . . . و تو آمدي ... ~

    آمدي تا که بماني ... تا که بمانم ... ~