دوربودي دور~ و آن قدر شگرفکه ترانه هاي سپاس درختانبه گوش الههء جنگل ...برايت افسانه اي از قصه هاي قديمي مادربزرگ نوشتمخواندم که مي داني اش سپردمش به نسيم ...شاخه اي بيدمشک در گلدانت نشاندم
خوشه هاي ياقوتي انگور هاي تازه انتظارنگاهت پر از عطر ياس بود... و سيبهاي تازه به شکوفه نشسته دلصدايت رسا بود و نرمو سبزوقتي مي گفتي" دوستت دارم".. ماه آمدبوسيدمش نشاني ات که دادمسپيده دميده بود...~
هنوز هم عطر تو را داردبوسه هايم حک شده بر نرمي مخمل سياهتبم فرو مي نشيند
از خنکاي آبي نگيندلم مي لرزد
از لغزش سپيدي زنجير بر سينه ام
با صليبي در دستمست مي شوم از بوي غريب تومي ميرم از تو .... ميميرم بي تو ...
~ يادت هست؟
نيم شب بودنيمهء ارديبهشتبر پنجره،
باران نوشت!سطرهاي کشيدهء مورببا حروف مکرر نام تو~~~~~~~~ ~~~~~~~~ ~~~~~~~~ ~~~~~~~~ شايد که مي آيي . . . و تو آمدي ... ~
آمدي تا که بماني ... تا که بمانم ... ~