~ تمام روز پشت پنجره ايستاده بودمبه اميد آمدنت ... ~تمام روز گوش سپرده بودم ~به اميد شنيدن صدايت...~تمام روز نگاهم را به در دوخته بودم به اميد ورودت ...درست مثل همان روزها که بي خبر مي آمدي ...يادت مي آيد که با ديدنت چگونه زبانم بند مي آمد؟ من معناي انتظار را به تمامي مي دانممن معناي دلتنگي را به وسعت مي فهممبه وضوح مي دانمکه تو هم منتظري ... تو هم دلتنگي...تو هم خسته اي ... از همه چيز...نبايد چنين تصور کني که من فقط دلتنگي هاي خود را ميبينم...من خستگي ها، دلتنگي ها، کسالتهاي تو، همه و همه را مي فهمم و فقط خدا مي داند که همين دردم را دو چندان مي کند... ~
برايت شاد زيستني شاد آرزومندم ;)