نگاه تو .... از آسماني است که هرگز ابري نيست .. نگاه آن فرشته اي که هميشه در انديشه هايم مجال جولان داشته است .. دستانت هرگز سرد نيست. دلت سخت نيست .. هميشه دلم به هواي تازه اي نياز داشت.. دلم .. از کوچه راههاي کوچ ميتپيد ... دلم از نبودن هامان ميلرزيد.. دلم ... براي سخاوت دستانت تنگ شده بود ....! روحم در کالبد تنم نمي گنجيد.. و از پوست شب همه جا پيدا بود ...! همه جا را به دنبالت گشتم ... همه جا را گشتم ..! ولي آن زمان که به معصوميت نگاهت ايمان آوردم ... و ترا يافتم. ماندم .. و هرگز به کالبد و جسمم باز نگشتم ... و به موتي که تصورش دل آدمي را ميلرزاند نيز فکر نکردم ... زيرا که مثل يک رويا بود ... همانند يک افسانه ... همانند يک اضطراب .. همانند پاکي زلال نگاهت .. به آسماني صاف و بي ابر.. !