گر تو نبودي همانند گلي در سرماي دي دستانم به سردي مگراييد ...! و تنم به تلخ کامي مرگي تن ميداد ...! تو هميشه هستي .. جسمت نيست ... ولي روحت در کالبدم گرماي تابستان را تداعي ميکند ...! و هنگامي که درخود گم شدم .. به بهاري انديشيدم که تو درآن حضوري منطقي خواهي داشت .. و من بار ديگر تو را در خلوت دل خواهم جست .. ترا خواهم ديد .. و لمس دستانت ... روحم را صيقل خواهد داد ..ترا خواهم داشت .... ترا خواهم ديد .. آري .. آري .. تو را بيش از يک جسم خواهم ديد ..