جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب
من فداي تو ، به جاي همه گلها تو بخند
اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز
ريسماني کن از آن موي دراز ،
تو بگير ،
تو ببند !
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را ، تو بگو !
قصه ي ابر هوا را ، تو بخوان !
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
در دل ساغر هستي تو بجوش!
من همين يک نفس از جرعه ي جانم باقيست
آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش !