و من باز خواهم گشت ... باز خواهم گشت .. و در عادت نفسهايت خواهم رفت. و باز خواهم گشت. و همچون نفس در سينه ات حبس خواهم شد ...~
مهرت افزون ... شاد زي .. مهرورزو ... خوش زي... ~
و اينک. اين زمان است ميگذرد آرام!
و اين من است که از بخشش شبانهء نگاهت و کلام خوانده شد ات ميآيد.! نگاهت پر از نور بود و صداقتي ماندگار. تا کنون . تا به فردا.!
بي پرده بگويم!
از نگاهت بالا رفتم. در نگاهت سبز شدم . به نگاهت انس گرفتم! و من در آنجا ماندم!.... و باز اين منم پرومته اي در پناه افسون نفسهايت.
و باز اين تويي پرند ه ايي کوچک!
در پناه گرم آتش نفسهايم.!
و اين بار اين منم .! انتهاي ماندن ... نرفتن .. بودن .. !
و اين تويي !! درختي پر شکوفه در بهاري سبز!
و اين ماييم.. که مباييم . مي خوانيم .. ميخواهيم که بمانيم .. ! با هم و از براي هم...! و اينک کوچ پرنداه اي از دل... که از اوج آسمان باز خواهد گشت. در ميان زوال سبزينه ها که از سوسوي چشماني خسته تر از فردا ست..!
و تو باز خواهي گشت ... باز خواهي گشت .. و در عادت نفسهايم خواهي رفت. و باز خواهي گشت. و همچون نفس در سينه ام حبس خواهي شد.. ~
سرآغاز همان سلامي بود که در آن گذرگاه عاشقانه بيان شد .. و او هرگز ندانست که عاشقانه مردن .. يعني سکوت يعني بيان سادگي و کودکانه تصميم گرفتن .. و کودکانه گريستن ... يک عشق براي بهانه بودن و عاشقانه مردن کافي ايست ... و من عاشقانه ميميرم ... ~ باران هم بهانه ايست براي گريستني آرام که حتي کسي اشکهايم را نبيند ... ~
گريه کن ، گريه قشنگه ، گريه سهم دل تنگه گريه کن ، گريه غروره ... مرهم اين راه دوره ، سر بده آواز هق هق ، خالي کن دلي که تنگه ، گريه کن ، گريه قشنگه ... گريه قشنگه ، گريه سهم دل تنگه ... گريه کن گريه قشنگه ...! سر بده آواز هق هق ... خالي کن دلي که تنگه ..گريه کن ..گريه قشنگه .. گريه سهم دل تنگه .. گريه کن گريه قشنگه ... بذار پروانه احساس دل تو بغل بگيره ..بغض کهنه رو رها کن ... تا دلت نفس بگيره ، نکنه تنها بموني ...دل به غصه ها بدوزي ... تو بشي مثل ستاره ...تو دل شبها بسوزي .. گريه کن گريه قشنگه .. گريه سهم دل تنگه ...! گريه کن ، گريه قشنگه ، گريه سهم دل تنگه ... گريه کن ، گريه غروره ... مرهم اين راه دوره ، سر بده آواز هق هق ... خالي کن دلي که تنگه ، گريه کن ، گريه قشنگه ، گريه قشنگه ، گريه سهم دل تنگه ، گريه کن گريه قشنگه ...! قشنگه ...!