بي تو خسته ام حتي از دم و باز دمي که هر لحظه ميايد و ميرود و تو در کنارم نيستي ... و هق هق گلويم را ميبلعم و تو را صدا ميزنم شايد که شنيده باشي ؟ صدايي که هر لحظه ترا فرياد دارد ... و تو را به انتظار است چشماني که بي تو هميشه اشک در آن مسکن دارد ...؟!! زير باران ميروم تا که اشکهايم را کسي نبيند ... از باراني که هرگز نباريد و من بي تو ، غسل تعميد آمدنت را به پاکي شب و ستارگانش ميگيرم ... و ترا به انتظار ميمانم .. تا که بيايي و براي هميشه بماني ... و من نه از ستاره نه از خاک ... من از تو تولدي تازه يافتم ... و از روح القدس چشمانت پر شدم و بر انديشه هاي که هرگز بيان نشد ماندم .. ماندم ... تا که بماني ... بماندي تا بمانم ... و من ديگر هيچ ندارم، هيچ ...! انساني بوده ام که تنها به دنبال همدلي .. همدردي ... همشکلي ... همراهي و همسفري ... و همسويي که محبتش در دلم خواهد ماند بوده است . انساني که آرزويش شاد کاميهاي توست ... انساني که هميشه مهر افزون ها و خوش زيستنهايت را به آرزو است. و بي تو نفسم ، خواهد رفت و باز نخواهد گشت ... و تنها با توست که در اين دنياي خاکي مانده ام ...! گر نباشي ، خواهم مرد ، خواهم مرد ، خواهم مرد ....! هرگز کسي برايم همانند تو نبود !من تو را زير پوست بي باوريهايم احساس كردم ... گرمايي دلچسب ! گرمايي که از عشق پر است ... دستاني که هرگز بي محبت نيست ... دلي که هميشه از عشق ماندن پر است ...! دلم مي خواهد بازهم روزي بيايد كه دستانت را در دست بگيرم و باز ترا بخواند !!!
فروغ جام ممنونم از لطفت عيد شما هم مبارك / روزهاي خوبي داشته باشي عزيزم