• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : چهلمين روزت اومد
  • نظرات : 57 خصوصي ، 59 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      
     

    هر چشم تو يه پنجره، رو به تماشاي سحر!
    ديوار خواب خط بزن! اي از همه آزاده تر!
    پلکاتُ وا کن روبه عشق!پيله ي ترسُ پاره کن!
    فانوسک قلب منُ، يه کهکشون ستاره کن!

    پنجره يعني يه نفر،ديوارُ حاشا ميکنه!
    هر کس به قدر پنجرش،نورُ تماشا ميکنه!
    پنجره يعني يه نفر، تشنه ي لمس منظره!
    با هر نگاهي تازه شو!هر چشم تو يه پنجره!

    اونور قاب پنجره، اگه قشنگه ، اگه زشت!
    اگه سياه ، اگه سفيد، اگه جهنم يا بهشت!
    با هر نگاه گرم تو، منظره ديدني ميشه!
    وقتي تو لب وا ميکني، حرفا شنيدني ميشه!

    پنجره يعني يه نفر،ديوارُ حاشا ميکنه!
    هر کس به قدر پنجرش،نورُ تماشا ميکنه!
    پنجره يعني يه نفر، تشنه ي لمس منظره!
    با هر نگاهي تازه شو!هر چشم تو يه پنجره

    بهت از صميم قلب تسليت مي گم . خدا بيامرزه .
    پاسخ

    tashakur aziz
    واقعا براتون صبر آرزومندم.اصلا با خوندن اين مطالبي كه شما نوشتي آدم كم مياره .نميدونم چي بگم.حداقل براي آرامش روح اون عزيز هم كه شده بايد آرامشتونو حفظ كنيد و براي شادي روحش براش دعا كنيد اين نا آرامي هاي شما روح اون عزيز را عذاب ميده بيادش اشك بريز ولي اينهمه بي تابي نه چون اون به ملكوت اعلي هجرت كرده و ما اسير اين زمين خاكي.
    خداوند رحمتش كنه .....روحش شاد
    سلام يگانه جان...من رفته بودم اون پائين كامنت گذاشته بودم عزيز..چون نميدونم چرا نتونسته بودم صفحه كامنت هات را ببينم كه بازه...عزيز مهربونم اميدوارم صبر و طاقت بزرگي خداوند بهت بده كه تاب تحمل اين واقعه واقعا تلخ و سنگين هست به خصوص براي تو كه دور از وطن هستي....كلي دلم ميخواد واست بنويسم ولي نميدونم چرا دستهايم ميلرزه و تاب نوشتن را توي اين اپديتهاي تو ندارم...فقط ميتونم بگم همه دوستان از صميم قلب دوستت دارند......چي بنويسم؟؟؟؟
    فروغ عزيزم ....وقتي با عمم حرف ميزنم ياد تو مي يوفتم و وقتي اينجا رو مي بينم ياد تو .....

    روحش شاد ... روحش شاد .... ~

    حال ديگر زماني است كه او را در آغوشت مي فشاري ،
    هنگامي كه در آغوشش مي كشي ، بار ديگر صداي قلبش را بلندتر مي شنوي ،
    هق هق كه ميزني بر لرزيدنهايت افزوده مي شود ،
    اما اين بار در دستان و آغوش گرم او ،
    اما او آرام !
    تنها سكوت !
    آرام مثل آبي رنگ دريا ،
    كسي كه شايد خواب ديدارش را در زيبا ترين روياها مي ديدي ...
    كم كم سرد مي شوي تا آنجايي كه دلت مي خواهد زمان همانجا بايستد ودر آغوش گرمش براي هميشه بيارامي !
    در كنارش كه قدم بر مي داري با هر قدم دلت برايش تنگ مي شود ،
    با اينكه دستش در دستت از حرارت خيس مي شود !
    هيچ چيز را نمي بيني ....~

    ....تا جايي كه حتي بودن خودت را نيز فراموش مي كني !
    ......و در نهايت .....تكرار قانون هر ديدار ....
    در هنگام پايان ....شايد براي آغازي دگر .....،
    آرام دور مي شود ...آرام آرام !
    و باز چشمان خيس تو كه پنهان از او مي بارد ....و او نمي بيند!

    چه مرگ آوراست آن زمان كه از لحظه آغاز ديدار تا به پايان آن ،
    مي خواهي تا به ابد در چشمانش خيره شوي
    اما ،
    او حتي براي يك بار هم در چشمانت نگاه نمي كند ،
    .....و من
    ديروز مردم !!!

    چه اندازه سخت است زماني كه لحظه ديدار را انتظار مي كشي ...
    زماني كه تپيدنهاي دلت به نهايت وجود مي رسد ،
    تا جايي كه ديگر هيچكداميك از صداهاي اطراف را نمي شنوي ،
    زماني كه چشمانت در تب باريدن دلتنگيهايش مي سوزد ،
    زماني كه دنيا را از پشت چشمان غرق در حلقه اشك ، تار مي بيني ،
    زماني كه گذران ساعت دست بر گلويت مي گذارد و با هر ثانيه آن را بيشتر فشار مي دهد ،
    زماني كه هق هقي بلند تنها بايد تا كه آرام شوي ،
    زماني كه دستانت آرام ندارد ، با تمام وجود مي لرزي ....حتي قلبت !
    و چه اندازه نفس گير است ....
    آن زمان كه صدايي آرام و لطيف ....رويا گونه ،
    نامت را صدا مي زند ،
    بر مي گردي ،
    آنوقت است كه ديگر حتي صداي قلب خودت را هم نمي شنوي ،
    تنها تپيدنهاي وجود گرمش را در سرت احساس مي كني ،
    ديگر درياچه اي در چشمانت نيست ....
    چه آرام و زيبا جاري مي شوند بر روي گونه هاي سردت كه تا چند لحظه پيش در تب انتظار مي سوخت ، ..~

     <      1   2   3   4