• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : چهلمين روزت اومد
  • نظرات : 57 خصوصي ، 59 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چه اندازه سخت است زماني كه لحظه ديدار را انتظار مي كشي ...
    زماني كه تپيدنهاي دلت به نهايت وجود مي رسد ،
    تا جايي كه ديگر هيچكداميك از صداهاي اطراف را نمي شنوي ،
    زماني كه چشمانت در تب باريدن دلتنگيهايش مي سوزد ،
    زماني كه دنيا را از پشت چشمان غرق در حلقه اشك ، تار مي بيني ،
    زماني كه گذران ساعت دست بر گلويت مي گذارد و با هر ثانيه آن را بيشتر فشار مي دهد ،
    زماني كه هق هقي بلند تنها بايد تا كه آرام شوي ،
    زماني كه دستانت آرام ندارد ، با تمام وجود مي لرزي ....حتي قلبت !
    و چه اندازه نفس گير است ....
    آن زمان كه صدايي آرام و لطيف ....رويا گونه ،
    نامت را صدا مي زند ،
    بر مي گردي ،
    آنوقت است كه ديگر حتي صداي قلب خودت را هم نمي شنوي ،
    تنها تپيدنهاي وجود گرمش را در سرت احساس مي كني ،
    ديگر درياچه اي در چشمانت نيست ....
    چه آرام و زيبا جاري مي شوند بر روي گونه هاي سردت كه تا چند لحظه پيش در تب انتظار مي سوخت ، ..~