من عريانم، عريانم، عريانم
مثل سكوتهاي ميان كلاسهاي محبت عريانم
و زخمهاي من همه از عشق است
از عشق، از عشق، از عشق
و اين منم
زني تنها
در آستانه فصلي سرد
در ابتداي درك هستي آلوده زمين
و ياس ساده غمناك آسمان
و ناتواني اين دستهاي سيماني
من راز فصلها را مي دانم
من حرف لحظه ها را مي فهمم