خسته از خواستن ها از پرواز باد باد ك ها
خسته از تقويم كه به من ميگويد:
روزهايي گذشت
خسته از ساعت كه مرا ثا نيه به ثانيه بدنبالش كشاند ، خسته از قاصد ك كه آرزو هايم را به سفر برد از انتظار ، از صندلي خالي تو كه روبرويم نشسته خسته از كتاب نيمه خوا ند ه ام
از نوشتن بر كاغذ هاي كا هي خسته از
بي خيالي كه آ مد ولي همد مم نشد
خسته از هفته اي كه هفت روز دارد
از روز پاياني هفته كه جمعه نام دارد
خسته ام ... خسته ام حتي از خاكي كه مرا در آغوش خواهد گرفت..!!!