. حواست کجاست؟ ديگر فرق زيادي نميکند ... کسي ... روزي ... جايي سيب را از شاخه چيده و به تو عصيان را آموخته است ....! حالا اگر هر شب هم ... رعد و برقي آسمان را بشکافد تا پاره پاره شود ... و اگر خيزابهاي سهمگين بتازند بر هر چه ساحل و کرانه است و اگر کوه هاي يخ به چرخش در ايند و سنگي ... ! و اگر تمام تابستان برف ببارد و تمام زمستان آفتاب بتابد و اگر سپيده دم و غروب خونين شوند در زمينه اي خاکستر و اگر تمامي رودها در سربالايي ها جريان يابد و اگر رنگي کمانها قوسي داشته باشند ... تا انتهاي افق و اگر آبشارها و تالابها به همديگر برسند ... و اگر تمامي گلها و گياهان براي پرنده و تمامي انسانها ترانه اي بخواند به شکل هذيان و شعر .... باز هم فرق زيادي نميکند .
سيب سرخ در دست توست ...! چيده شده و گاز زده ... ! حالا بايد تا آخر جهان بروي با سيبي در دست... ~
~~