دشتهاي پهناوري را که نگاه در آن گم ميشود و کوهستانهاي بلند و پر صلابتي که کلاه از سر بيننده مي اندازد. و افقهاي دور را هميشه در پيش چشم خويش داشته ام.....!
داشتم چه ميگفتم؟ ..... راستي چرا از چشم دوختن در نور مي هراسم ؟ چرا از ديدار طغيان از هر جستن و هر سر کشيدني در برابر خويش آشفته ميشوم...! دوست دارم يک دهاتي ساده باشم ....! روئيده در کوير ....!
آنجا که همه چيز حتي طبيعت در برابر نگاه آدمي آرام و خاموش و سرد است.~