ديگر براي اشک چشمي تر ندارم ..
حتي سلام صبح را باور ندارم .
من جلوه هاي عشق را پرواز دادم.
اما ندانستم که خود يک پر ندارم .
اکنون که تاريکي تو را از خاطرم برد .
ديدم که شب ها سايه اي بر سر ندارم.
من از نگاهت سينه را پر کرده بودم .
اکنون طلوع عشق را در ندارم.
هرگز گل احساس را پر پر نکردم.
زيرا در اين منزل گلي ديگر ندارم.
در خاطرات دل ؛ نگاهت جاودانيست.
جز شعر چشمان تو ؛ در دفتر ندارم ...www.sarzaminedoor.com