در هوايي اين چنين تاريک و خاموش .. و در شبي غبار آلود ، هواي تنهايي ترا تنفس ميکنم ...! اما چهره سرخت پيدا نيست ... و من آخرين سيب را هم چيدم ...! و تکه تکه شدن چهره ام بر آيينه اي که خورد بود .. مجالي براي ماندنم نمي گذاشت ... و من تمامي تکه تکه هاي چهره ام را جمع کردم .. و باز از نوعي ديگر بنا ساختم .. چهره اي که ميخندد .. چهره اي که دوست ميدارد .. چهره اي که محبتت را فراموش نخواهد کرد .. چهره اي که سيب را به تو بخشيد ... تا اينبار نيز بگويد بي تو هرگز .. مهرت افزون..خوش زي...~