• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : سه تا تولد
  • نظرات : 78 خصوصي ، 50 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    همه چيز برايم ميخواست تا پايان يابد..

    ديشب که پس از تکاپوي بي حاصل در راه ديدار از تو خسته و نا اميد و شکسته دل و مايوس مدتي آرام گرفتم .. تصوير زيباي تو که هميشه در آئينه دلم و نقش خيالم جاي داشت لحظه اي کوتاه ترکم نمود.. روح عاصي و سر گردان من در تلاش يافتنش به هيجان وصف ناپذير تبديل يافته بود.. و تا رو پود جان و قلبم ديگر از ارادهء نظم بقا تبعيت نمي نمود ..... تخيلاتم و افکارم و اميالم در هم آميخته بودند ..! نه راه گريزي ...! و نه چاره نجات در گذشته ها و در آينده نبودي ... همه چيز برايم ميخواست تا پايان يابد..
    تا آن لحظه فکر ميکردم که تصويرت با وجود من توام شده و انعکاس آن در ذرات هستيم تبديل نا پذير است...!
    و مي انديشيدم هر چند که دور از تو خواهم مرد..!
    ولي شاد بودم که تصويرت را با خود خواهم برد اما... آنجا در آن موقع آنرا از دست داده بودم..تا اينکه آخرين ممکن وجود را براي باز يافتنش طي کردم.. در آنجا در آن مکان دور دست و غم افزا در ميان آن بيغوله هاي نا آشنا و هم آغوش با ارواح .... نا کام شبگردي که براي هميشه بدنبال معشوقشان در جستجو يند.... ترا ميافتم .. ولي نامي و نشاني از تو نبود... آنقدر گريستم.. تا دل آن داغ ديده هاي ابدي از حالم گرفته شد... و گرداگرد من در حاليکه سرود جاوداني عشق را زمزمه ميکردند ... برايم اشک ريختند .. پس محبوب من .. هيچ گاه مگذار تا تصويرت را فراموش کنم ... و راضي نباش که بدون آن در لا مکان جاي گزينم... چون .. هستيم بدون تو و دور از تو از هيچ هم برايم نا چيزتر است....! ~