من عزيزترين داراييم را جايي در انتهاي قلبم تنها براي تو ~ پنهان کرده ام ... جايي که هيچ کلمه اي به آنجا نخواهد رسيد ... جايي که هيچ دستي به آن جا راه نخواهد برد ... داراييم را نگاه مي دارم و هر چه طوفان ، هر چه باد ، هر چه موج بيايد من چيزي از دست نخواهم داد ... آنچه ماندني است خواهد ماند . خواهد ماند ...
..... تنها لحظات اندکي ، تنها ثانيه هاي کوتاهي ، به کوتاهي تمامي خوابهايي که ديدم و نيمه رهايم کردند ... کوتاه ... تنها ميان چشمهاي اندکي ...چيزي از آن اصل روان خواهد شد ... چيزي بي کلام ... سکوتي بي کلام ... در نگاهي کوتاه که عابري به عابر ديگر مي کرد ... عابري که غريبه نبود ... عابري که رفت ... رفت براي آن که رفتن تمام داراييش بود ... براي آن که بايد مي رفت وديگر ملالي نيست ... غريب ... غريبه ... ! مسافر ..!. مرا سفر به کجا مي برد ؟ کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند ...کجاست جاي رسيدن ...؟~