• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : اسير
  • نظرات : 30 خصوصي ، 40 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    فروغ جان با خوندن اين شعر فروغ ياد اين ترانه فريدون فروغي افتادم ...!!!! ببين دقيقا به همين شعر ميخوره ؟

    وقتي که ، دستاي باد ، قفس مرغ گرفتارو شکست ، شوق پروازو نداشت
    وقتي که چلچله ها ، خبر فصل بهارو مي دادن ، عشق آوازو نداشت
    ديگه آسمون براش ، فرقي با قفس نداشت
    واسه پرواز بلند ، تو پرش هوس نداشت
    شوق پرواز ، توي ابرا ، سوي جنگلاي دور
    ديگه رفته از خيال اون پرنده صبور
    اما لحظه اي رسيد ، لحظه پريدن و رها شدن ، ميون بيم و اميد
    لحظه اي که پنجره ، بغض ديوار و شکست
    نقش آسمون صاف ، ميون چشاش نشست
    مرغ خسته پر کشيد و افق روشنو ديد
    تو هواي تازه دشت ، به ستاره ها رسيد
    لحظه اي پاک و بزرگ ، دل به دريا زد و رفت
    با يه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت

    لحظه اي پاک و بزرگ ، دل به دريا زد و رفت
    با يه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت

    لحظه اي پاک و بزرگ ، دل به دريا زد و رفت
    با يه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت

    !!!!