جون ميکنيم تو زندگي , حس ميکنيم که زنده ايمجوونيها رو باختيمو , فکر ميکنيم برنده ايمنشون ميديم که کوهيم و , هيچکي حريفمون نشدکوه شدن اختياري نيست , زندگي مهربون نشدتا يک شکسته مي بينيم , واسش چه اشکا روونهخودمونم خوب ميدونيم , که از دل تنگمونههي ميشکنيم ميسوزونيم , اصلا مهم نيست واسموناما تا مارو مي شکنن , ميناليم از دست زمونظاهر کارم که شده , قهقهمون به آسمونکلي برو بيا داريم , اما چقدر بي همزبونگول ميزنيم خودمونو , به آب و رنگ زندگيعاشقي رو ميخوايم ولي , براي رفع خستگيبه سادگي دل ميديم , به سادگي دل ميکنيمواسه يه لحظه دلخوشي , به هر دري در ميزنيمروز و شبامون ميگذره , بي خبر از دل پير شدهيادش بخير جووني رو , وقتي ميگيم که دير شده با همه اون برد و باخت , بايد که از نو زد و ساختبايد با رويا آشتي کرد , بايد که عشق رو خوب شناختجمله دوست دارم و بايد به جاش گفت و شنيددارو باشيم نه داروغه , بايد به آيينه رسيدجمله دوست دارم و بايد به جاش گفت و شنيددارو باشيم نه داروغه , بايد به آيينه رسيدو اين گونه بود که سياه پوش شهر سپيد دلانمشکي را رنگ عشق و عشق را رنگ زندگي دانستباشد که , باشد که دارو باشيم نه داروغهآنسان که مشکي پوش ....~