در باران و به زير شب ...
به زير دو گوش ما ...
در فاصله اي کوتاه از بسترهاي عفاف ما ...
روسپيان ،
به اعلام حضور خويش
آهنگ هاي قديمي را با سوت مي زنند ...
در برابر کدامين حادثه آيا انسان را ديده اي ؛
با عرق شرم بر جبينش ؟! ...
آنگاه که خوشتراش ترين تن ها را به سکه سيمي توان خريد ؛
مرا - دريغا دريغ - هنگامي که به کيمياي عشق
احساسي از نياز نيفکنم ...