(( في البداهه ))
دوش كه آينه را بر گزيدم
براي گفتن ناگفته هايم .
گفتم و گفتم ..
...و بيخود از گفتن ...
گوئي شعرم
في البداهه هاي بيشماري آبستن بود
ازحال همه پرسيدم
از تو هم پرسيدم
ميگفت :كمي تا قسمي بياد مني ...
فراموشم نكرده اي
قدري دوستم داري
و براي ديدن من ميآيي
اگر هوا باراني ست ..
.خيس شدن در باران كه عيب نيست
اگر آفتابي ست
سايه ها را يافتن
در سايه
و به تماشاي نور نشستن
كه عيب نيست
اگر پنجره ام بسته است
از هواي سرد شبهايم است
كه مي بندمشان
صدا كردن كه عيب نيست
هر گاه ميآيي
از درخت بيد روبروي خانه ام بپرس
او جاي كليد خانه ام را ميداند
بتو نشان خواهد داد
اگر در خانه بي حضور بودم
رنگهاي دلتنگي مرا بر ديوارهاي اطاقم بخوان
منتظر ماندن كه عيب نيست
همان نزديكي ها هستم
بر ميگردم
تا لحظه ها را عاشقانه
با تو قسمت كنم ..
يكشنبه جولاي 2005 ...///
..سلام فروغ مهربان ..بنده حقير وقتي براي كامنت نوشتن پيش دوستانم ميرم يكي دو نفرشون نميدونم مطلبشون چه جوريه در من اثر ميكنه كه في البداهه چيز هايي بيادم مياد و همونموقع مي نويسم .اينبار نوشته هاتون خصوصا كامنتي كه برام گذاشتي .باعث گفتن اين نوشته ها شد .ميدونم هنوز خيال در هاون ميكوبم و شاعر نشده م ..از اينكه يادم كردي . بي نهايت سپاسگذارم ..خاك پا . م/ شيدا ...///