زمانها چه زود ميگذرند ... ولي رايگان نيستند ..... قيمتشان را پرداخته ايم .... بسيار گران .. بسيار سخت ..... سخت تر از انچه که آسان به نظر آيد .... يادت هست آيينه که شکست چهره مان هزار تکه شد نميدانستم کدام تکه منم و کدام تکه تو ...! و تو چقدر ترسان بودي که مبادا ... چيني دل نيز ترک بردارد از نا گفته هايي که بي هيچ گفتگو در ميانمان گذر کردند و رفتند .! چقدر عجيب بود سيب سرخي که به واژه مبدل شد و تو نيز ندانستي سيب را چه کسي بلعيد و من هنوز هم از هبوط خويش خوشنودم.......... دوباره خواهم ساخت ...! حتي اگر ديگر تو هم نباشي ...! نهالي خواهم کاشت ...! خوشه اي از دلي پاک ...! ساقه اي از صداقتي بي ريا ...! ديگر گندمي هاي گيسوانت را به دست باد نخواهم داد ...!